چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

۹۶ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

اگر از خانه ی عشقم نروی ...

و بمانی با من !

همه گل های جهان را به تو خواهم بخشید ...

عطر نرگس ها را

به تو خواهم بخشید ...

تاج خورشید نهم برسر تو ..

ماه را می کشم از ابر برون ...

می گمارم بر تو

کوچه را فرش می کنم از گل یاس ..

به تنت می پوشم ..

از حریر باور ..

از گل سادگی عشق لباس

از سیاهی شب یلدا ها ..

سرمه چشم تو را خواهم ساخت..

در قمار این عشق

عشق اشراف در این کوچه ی تنگ

به یکی مثل من تازه به راه افتاده

تو ببر هرچه دلت خواست ...ببر..

منم ای شازده یکی دردانه

قلمی خواهم ساخت ...

از نی باغ بهشت ..

جوهر شیشه ذات

کاغذ از صفحه ی دل ..

نور از شمع حیات

تا بنویسم همه جا نامت را ..

نامه زیبای تو را زیبایم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۲:۳۸
Zahra Gilani

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست…

نه در آن بالاها!

مهربان، خوب، قشنگ…
چهره‌اش نورانیست

گاه‌گاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من

او مرا می‌فهمد‌!
او مرا می‌خواند،
او مرا می‌خواهد،
او همه درد مرا می‌داند…

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم…

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یادمن است.

او خدایست که همواره مرا می‌خواهد،

او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۶
Zahra Gilani

تو من را آفریدی در سرای بی کسیها،

شدی از روز اول هر کسم در بی کسیها

دریدم پرده ابهام دل را ، شدم مجذوب تو در بی کسیها

مرا مگذار تنها ، یار زیبا! در این زندان غم با بی کسیها

بده بر من دو بالی چون فرشته، کنم خود را رها از بی کسیها

تو از روز ازل در من نهادی، محبت را میان بی کسیها

به من اموختی تا جرعه جرعه، کنم آن را فدای بی کسیها

به همراه محبت قطره قطره، چو شمعی سوختم در بی کسیها

خدایا! چاره ای کن بر دل من، که بیچاره شدم در بی کسیها

به سر آر این غم هجران و دوری، که پوسیدم ز درد  بی کسیها

اگر نه، آخرین دم را زجانم، ستان و وارهم از بی کسیها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۲۵
Zahra Gilani

در من و دست‌هام تنهایی، در تو و چشم‌هات وعده وعید
در من این مشق‌های ننوشته، در تو این روزهای آخرِ عید


با تو بسیار می‌شود خوش بود مثل یک چیزِ غیرمنتظره

دیدنِ یک رفیق در غربت، نامه‌ی خانواده در تبعید


دلخوشِ تخمه و تماشایند، وسطِ آفتاب‌گردان‌ها

آفتابی نشو زیادگلم! بینِ این مردم ندید بدید


بی‌خودی فلسفه نباف به هم، من به یک گفتگوی ساده خوشم

گاهی از یک غزل قشنگ‌تر است، گفتن چند سطر شعر سپید


سرِ تو روی شانه‌های من است باید از فرصت استفاده کنم

گلِ من گاهی از گناه بترس: می‌شود گونه‌هات را ...

آرش علیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۲۱
Zahra Gilani

چیزی نمانده است از این ایل بگذریم

من ماندم و جنازه هابیل... بگذریـــم

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود

از خیر نان این دو سه زنبیل بگذریم

حالا که خوب... شکر خدا چاه کنده ایم

حیف است ساده از بغل بیل بگذریــــم

با این عصا که معجزه ای هم نمی کند

بـاید دوباره از وسط نیــل بگذریــــــــــم

هر روز کارمان شده شعر سپید و سنگ

یعنی غزل مزل همه تعطیل... بگذریـــم
آرش پور علیزاده


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۸
Zahra Gilani

نشسته‌ام سر این میز و کافه تعطیل است                   

حکایت من و تو ، باطل اباطیل است

و توی تلخی فنجان قهوه می‌فهمم                          

که عاشقت نشدن کار حضرت فیل است

چقدر از تو درخت حماسه پربار است              

چقدر دفتر تاریخ از تو سرشار است

تو کیستی که به یک شعر تازه می‌مانی                      

به رنج عاشقی بی‌اجازه می‌مانی

به سیب‌خوردن حوا و حضرت آدم                             

به آن معاشقه‌ی جبرئیل با مریم

تو شوقِ گوش‌سپردن به داستان هستی                      

خدای مردم یونان باستان هستی

تو کیستی که همه جسم و تو همه جانی                    

تو عاشقانه‌ی بلقیس با سلیمانی

شبان وادی طوری و تیرِ غیب تویی                          

مزاج آتشی دختر شعیب تویی

تو کیستی تو که آب حیات یعنی تو                           

تو کیستی تو که عین‌القضات یعنی تو

تو کیستی که کنار تو بید می‌رقصد                            

به شوقِ دیدن تو بایزید می‌رقصد

به خون نشسته چرا خنجر تو ابراهیم؟            

عوض شده ست چرا باورِ تو ابراهیم؟             

گمان نمی‌کنم این‌جا به چشمه‌ای برسی                    

که تَرک کرده تو را هاجر تو ابراهیم

نشسته‌ام سر این میز در کناره‌ی رود             

نشسته بر سرِ قلیانم، آتشِ نمرود      

نشسته‌ام سر این میز و بید می‌رقصد              

هنوز دور سرم بایزید می‌رقصد

نشسته‌ام سر این میز و چای یخ کرده            

نیامدی دستم ... دستم آی یخ کرده

دلم پُر است از آهنگ کافه‌ی غمگین                        

نصیبم از تو فقط یک ترانه‌ی خالی ست

بیاورید که قلیانِ رنج را بکشم                                  

جهان بدون تو یک قهوه‌خانه‌ی خالی ست

به من مراجعه کن سفره‌ی دلم بازست                       

که بسته‌است همه سفره‌خانه‌های جهان

پریِ! شبیه به غولِ چراغِ جادویی                              

که دود می شوی و می‌روی در این قلیان

و شهر، دودِ تو را داده‌است در ریه‌هاش                      

و باد، اسمِ تو را می‌برد دهان‌به‌دهان

تو کیستی که به ابر و پرنده می‌مانی                         

به گریه‌های کسی بین خنده می‌مانی

چقدر روشنی پشت پرده، محجوب است                     

چقدر روسریِ برنداشته خوب است

مرا به چشم چه‌کار و مرا به موی چه‌کار                     

مرا به کوچه چه‌حاجت مرا به‌ کوی چه‌کار

پری! تو آب زلالی و من دلم دریاست            

مرا به حور بهشت و به آب جوی چه‌کار

هزار چشمی و مویی، هزار کوچه و کوی                     

مرا بگو لب این چشمه با سبوی چه‌کار

گمانم آخرِ این قصه را عوض کردی                          

که جوجه‌اردک زشتم، مرا به قوی چه‌کار

اگرچه تلخم از این‌گونه قند می‌گویم                         

هرآن‌چه را که به من گفته‌اند می‌گویم

اگرچه یک غزل نصفه‌نیمه شد اما                             

ترانه‌های رمانتیک‌پسند می‌گویم:

امون بده نفسم جا بیاد دل ساده                               

منو نذاری به حال خودم پریزاده

خمار خنده‌هاتم بدمدل، مراقب باش                          

نگیری خنده رو از آدمی که معتاده

موهات بلنده ولی عمر آدما کوتاه                              

دلم یه بیده ولی دستِ ظالمِ باده

به فرض هم یکی افتاده باشه از رو اسب                    

امون بده بهش از اصل که نیفتاده

یادت باشه دیگه دنبال آهوا ندویی                            

ازت گذشته آخه آرشِ علیزاده

آرش پور علیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۳۱
Zahra Gilani

چشم های تو قهوه ی ترک است !

ابروانت هوای کردستان!

خنده هایت کلوچه ی فومن!

 گریه های تو چای لاهیجان!

 ساحل انزلی ست چشمانت...

 موج ها آبروت را بردند...

تن داغ تو ماسه ی دریاست...

 توی گرمای ظهر تابستان.

 ای درخت مبارک نارنج...

تو چراغ محله ی مایی!

مرد همسایه ی شما دزد است...

 شاخه ات را برای من بتکان!

 مثل اخبار تازه می مانی

که به چشم کسی نیامده ای...

نکند ناگهان یکی برسد !!!

برساند تو را به گوش جهان....

  مستی و می روی به جانب چپ...

 مستی و می روی به جانب راست....

گاه مثل مقاله ای در شـرق...

گاه چون سرمقاله ی کیهـان!

 ماه مرداد بی تو می گذرد...

حیف این هفت تیر خالی نیست !

من خودم پیش پیش می میرم!

 دیگر این قدر ماشه را نچکان!!!!

آرش پور عیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۲۸
Zahra Gilani

ترش و شیرین شبیه آلوچه گاه اینی و گاه آن هستی

مثل شهریور شمالی ها تو که اخموی مهربان هستی

گاه  طوطی  و  گاه  بازرگان  گاه  در  هند  و  گاه  در  ایران

خلقتی از فرشته و شیطان گاه جسمی و گاه جان هستی

بین ِ آبادی و  خراب شدن ، وسط  شربت و شراب  شدن

مانده ای بین ماندن و رفتن، سخت در حال امتحان هستی

با تو ام گریه ـ خنده ی معصوم! آه ماهی ـ پرنده‌ی مغموم!

شـــور  دریا  به  جانت افتاده  مثل این رودها روان هستی

با تو ام ای رییس خوبی ها! ای زبانِ سلیسِ خوبی ها!

ماهی برکه‌های تنهایی ! تو کـه دریای بی‌کران هستی

بد به حال دوشنبه هایی که خالی از اخم و خنده ات باشد

خوش بـه حال پیاده روهایـی کـــه در انبـــوه عابران هستی

***

رفقا! رسمِ روزگار این است زندگی سینمای فردین است

وسطش گریــه می کنی اما آخـــر قصــه در امان هستی

آرش پورعلیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۲۴
Zahra Gilani
آن‌روزها راحت دلم کوتاه می‌آمد
دل می‌سپردم هرکسی از راه می‌آمد

گاهی خدا را در تهِ هرچیز می‌دیدم
با خود ملایک را سرِ یک میز می‌دیدم

حتی برای آب گاهی گریه‌ ‌می‌کردم
در روضه‌ی ارباب گاهی گریه می‌کردم

گاهی مرا می‌کشت گاهی زنده‌ام می‌کرد
آن روزها راحت خدا شرمنده‌ام می‌کرد

تا گریه می‌رفتم اگر گهگاه بد بودم
آن‌روزها آیینه بودن را بلد بودم

با این‌همه گاهی به مُردن فکر می‌کردم
به مرگ مثل آب خوردن فکر می‌کردم

در کوچه‌ی تردید گاهی کفر می‌گفتم
هرکس که می‌پرسید گاهی کفر می‌گفتم

آن‌روزها در دامِ اهریمن می‌افتادم
گاهی به فکرِ خودکشی‌کردن می‌افتادم

من هیچ راهِ خانه را پیدا نمی‌کردم
من زنده بودم زندگی اما نمی‌کردم

چون روزه‌داری منتظر بر سفره‌ی افطار
من لحظه‌ها را کُشتم از تکرار از تکرار

من ماندم و تهدید ساعت‌های دیواری
من ماندم و حجم تناقض‌های تکراری

از چشم‌های من بخوان، چشم‌انتظاری چیست
سردرگمی در راهروهای اداری چیست

من خوب می‌فهمم هوس‌های ریاست را
من می‌شناسم استرس‌های حراست را

می‌ترسم از آشفتگی بر شانه‌ی غم‌ها
می‌ترسم از نامهربانی‌های آدم‌ها

از مشق‌های ناتمام روزهای عید
می‌ترسم از تردید از تردید از تردید

می‌ترسم از تهدیدهای ناظم و دفتر
می‌ترسم از مردودیِ خرداد و شهریور

سی‌ساله‌ام اما هنوز از یار می‌ترسم
حلاج هستم بازهم از دار می‌ترسم

از در خیابان‌ها سراپا دودبودن هم
در پاسخ لبخند، اخم‌آلود بودن هم

از مصلحت‌های خدا وقتِ دعا کردن
با دست‌خالی دردِ عالم را دواکردن

از بی‌تعارف گفتن یک مشت حرف حق
از حالت این شعر در بی‌وزنی مطلق

ساقی کجایی که تهِ این استکان تلخ است
ای شعر از من دور شو این داستان تلخ است

تلخی شبیه آن‌چه می‌بخشند دشمن را
ای مرده شورِ مرده شورِ شعرگفتن را ...

آرش پور علیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۱۶
Zahra Gilani

شادی همیشه سهم خودت غم غنیمت است

شادی  اگـــر  زیاد  اگـــر  کـــم  غنیمت  است

معشوق شعرهای کهن گرچه بی وفاست

گاهــی  خبـــر  بگیرد  از آدم غنیمت است

ای خنده ات شکوفـــه ی  زیتـــون  رودبار

خرمای چشم های تو در بم غنیمت است

چشمان تو  غنائم  جنگی ست  بی گمان

با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است

گل های  سرخ  آفت  جان ِ  پرنده هاست

در گوشه ی قفس گل مریم غنیمت است

شیرین ِ قصه را به کلاغان نمی دهند

یک چای تلخ با تو عزیزم غنیمت است

آرش پور علیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۱۳
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani