چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

همیشه بغض تو دنیام و لرزوند هوای گریه ها مو داری یا نه

 

یه عمره که فراموشت نکردم منو به خاطرت میاری یا نه

 

کسی جات و نمی گیره تو قلبم پناهی غیر آغوشت ندارم

 

صدام و می شنوی این التماس تو تنهایی ولی تنها نذارم

 

همیشه بغض تو دنیام و لرزوند هوای گریه ها مو داری یا نه

 

با رویای تو بیدارم همیشه شبایی رو که غرق اضطرابم

 

من انقدر خواب بد دیدم که می خوام دیگه هیچ وقت تو این دنیا نخوابم

 

ببین دنیای من می لرزه بی تو چجوری باید از این غم رها شم

 

باید پایان کابوسم تو باشی شاید تعبیر رویای تو باشم

 

همیشه بغض تو دنیام و لرزوند هوای گریه ها مو داری یا نه

 

یه عمره که فراموشت نکردم منو به خاطرت میاری یا نه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۱
Zahra Gilani

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۵۹
Zahra Gilani

توباز ترکم کن ...مردن به این آسونیا هم نیست
دیشب به هزار در زدم فال و خوب نیامد
به هزار ستاره سپردم ولی خوب نیامد
گفتم خسته ام ....نبودن بهتر است
از این دنیا کمی دل کندن بهتر است...
مرا پیش نگار جای بهتری است...
گفتم هزار بار که دلم گرفته اما کسی نبود
جز من و خدایم کسی نبود...
قرآن به سر ناله کنان خوابیدم
در طلب کمی آرامش خوابیدم..
به خوابم امد و گفت صبوری بهتر است
این همه رنج کجا؟زندگی کن....بهتر است
این قدر ناله نکن ...کمی صبر پیشه کن
شاید دلت ارام گرفت ....کمی صبر پیشه کن
باشد .....
زندگی را با تمام سختی اش دوست می دارم
اگر چه تلخ ..سخت ..ولی دوست می دارم
زهرامحدثی(گیلانی)

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۰
Zahra Gilani

من برای خودم کسی هستم
دور وبرخرده ی عشق هم کم نیست
زندگی سرد بود اما خوب
خانه و سقف و خانه ای هم بود
گهگداری نوشته ای ..چیزی
از قلم دستمایه ای هم بود
زندگی سرد بود اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قطب را جهنم کرد
پای عشق درمیان اگر باشد
خواب دیدم که شعرو شاعر را 
هر دو را در عذاب می خواهی
ازتعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب می خواهی
دیگر ای داغ دل چه می خواهی؟
از چنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
می توانی که دست برداری
گفته بودی همیشه خواهی ماند
سنگ بارید شیشه خواهی ماند
گفته بودی بهار در راه است
ماه باران سوار در راه است

گفته بودی ولی نشد انگار
گفته بودم نفاق می افتد
اتفاق اتفاق می افتد
گفته بودم شکست خواهم خورد
از تو هم ضربه شست خواهم خورد
گفته بودم در اوج ویرانی
از من و خانه رو بگردانی
گفته بودم اما عقب عقب رفتی
شب شنیدی و نیمه شب رفتی
دیدی اخر نفاق هم افتاد
اتفاق از اتاق هم افتاد
چشم باز کردم از تو بنویسم
لای درباز و باد می امد
بادعا ها ی پشت در پشتم
باید این درد مختصر میشد
حرف ها را به کوه می گفتم
قلبش از موم نرم تر میشد
علیرضا آذر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۴۳
Zahra Gilani
چرخ را برهم زنم ار غیرمرادم گردد..........من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک..
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۰۷
Zahra Gilani

امشب همه چیز روبه راه است..

همه چیز آرام...آرام..!

باورت می شود؟..

دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم با یک "آرامبخش"

تو نگران نشو....!

همه چیز را یاد گرفته ام...!

راه رفتن در این دنیا را هم بی تو یاد گرفته ام...

یادگرفته ام که چگونه بی صدا بگریم...!

یادگرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالش بی صدا کنم!

تو نگرانم نشو!!

همه چیز را یاد گرفته ام!

یادگرفته ام که چطور با تو باشم...بی آنکه تو باشی...

یادگرفته ام.... نفس بکشم بدون تو...بی یاد تو!

یادگرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

وجای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پرکنم!

تو نگران نشو!

همه چیز را یاد گرفته ام!


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۶
Zahra Gilani
چشمان تو یادم داد، فریاد کشیدن را
تا قله به سر رفتن، از کوه پریدن را
اصرار نکن دیگر، این پیچ و خم ِ وحشی
در مسخره پیچانده، رویای رسیدن را
تا شوق سخن روئید، رگبار سکوت آمد
تا در تن خون گیرد، گل واژه گزیدن را
با اینکه دهان ها را، ابلیس و قسم بسته
از گوش که می گیرد، آیات شنیدن را؟
تا بوده همین بوده، از کاسه ی هم خوردیم
!در ما ابدی کردند، آداب چریدن را
من داس تو را خوردم، احساس مرا خوردی
بیرون نکشاندیم از، خود حس ِ جویدن را
باید که ز سر گیرد، در حول و ولا قلبت
در قل قل ِ خون، بوم بوم، در سینه طپیدن را
وقت است غزل دیگر، از قافیه برگردی
تصویر کسی باشی، در درد کشیدن را
مفعول و مفاعیلأ، ای اسب غزل هی هی
باید که به هم ریزی، اوزان ِ تَ تن تن را
از سُم سُم ِ سُم کوبم، دنیا ضربان می زد
بستند به بازویم، بازوی فلاخن را
در ذهن پلیدش زن، هر لحظه در این نیت
بالا بزند هر شب، آن دامن ساتن را
با دود دو تا سیگار، آینده به هم می ریخت
آورد کنار تخت، نی نامه و سوسن را
حالا سه نفر هرزه، با هر چه که نامشروع
هی شعر...به هم دادند، آن جنس مدوّن را
تصویر بدی دارد، هر نیمه لخت عشق
از بستر خود کم کرد...اندازه ی یک زن را
در مصرع پایانی...از قله صدا بارید
بنشین وتماشا کناز کوه پریدن را
 
 
علیرضا آذر
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۱
Zahra Gilani
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریش

خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دست کم هر دو سه شب خوب به فکرش هستم

گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم !

گاه و بی گاه شقیقه است و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است ..

قبل رفتن دو سه خط فحش بده داد بکش
هی تکانم بده نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از ته دل آه شوم
طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم

مثل سیگار خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن و باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکش ..

آن به هر لحظه تب دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم

توله گرگی که در اندیشه ء شریان منی
کاسه خونی جگری سوخته مهمان منی

چشم بادام دهان پسته زبان شیر و شکر
جام معجون مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازم

سیب سیب است تن انگیزه ء هر آه منم
رطب عرش نخیل او قد کوتاه منم

ماده آهوی چمن هوبره ء سینه بلور
قاب قوسین دهن شاپری قلعه ء دور

مظهر جان پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماه بیرون زده از کنگره ء پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم ؟؟

خنده های نمکینت تب دریاچه ء قم
بغض هایت رقمی سرد تر از قرن اتم

موی بر هم زده ات جنگل انبوه از دود
و دو آتش کده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند تو ام آزادم

چشممان خورد به هم , صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلو بند تو دوخت

سرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم مشغول پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی دادن بود

پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس در مشت مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چای داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان جنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ء خود پیر ترم
از خر زخمی ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ء ساتورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دووو… دهنه روی دهانم زدو رفت

همه شهر مهیا است مبادا که تو را ..
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده را خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم ؟

بی تو پتیاره ء پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالی است
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالی است !

بی تو تقویم پر از جمعه ء بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیده ام که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعا های پدر شک دارم

میپرم , دلهره کافی است , خدایا تو ببخش!
خودکش دست خودم نیست , خدایا تو ببخش

علیرضا آذر
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۳۲
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani