شب آشیان شبزده، چکاوک شکستهپر
رسیدهام به ناکجا، مرا به خانهام ببر
کسی به یاد عشق نیست، کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خودشکن تو ماندهای و بغض من
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانهام ببر که شهر، شهر یار نیست
مرا به خانهام ببر ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزند که شب ترانهساز نیست
مرا به خانهام ببر که عشق در میانه نیست
مرا به خانهام ببر اگر چه خانه، خانه نیست
از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم که یار غمگسار نیست
مرا به خانهام ببر که شهر شهر یار نیست
دلشوره میگیرم هر وقت بارونه
با گریه میخوابم هر جا زمستونه
تا حال موهاشو از باد میپرسم
حس میکنم بادم دیوونهی اونه
موهاش دریا بود، دنیامو زیبا کرد
فهمید دیوونم، موهاشو کوتاه کرد
از بس شکستم داد، شکل شکستن بود
آغوش اون تنها سرمایهی من بود
اومد ولی ای کاش ساکش رو وا میکرد
از وقتی که اومد درگیر رفتن بود
موهاش دریا بود، دنیامو زیبا کرد
فهمید دیوونم، موهاشو کوتاه کرد