وقتی سکوتِ دهکده فریاد می شود
تاریخ، از انحصارِ تو آزاد می شود
تاریخ، یک کتاب ِ قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه ی من یاد می شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا کی به اهلِ دهکده بیداد می شود؟
خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی، دلِ من است که نوزاد می شود
با این غزل، به مـُلکِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته، همسفرِ باد می شود
ای ابروانِ وحشــیِ تو لشکرِ مغول!
پس کی دلِ خرابِ من، آباد می شود؟
در تو هزار مزرعه، خشخاشِ تازه است
آدم به چشم های تو معتاد می شود
آرش علیزاده