تو فکر یه آغوش محکم باش
آغوش این دیوونه محکم نیست
صدبار گفتم باز یادت رفت
دنیای ما اندازه ی هم نیست....
و چه دورم از خویش
چند تلنگر کوچک نیاز دارد این دل من
در دلم جای داری چشم و چراغ دل کوچکم
تو رادر سادگی خاطره هایم مرور میکنم هرشب
تو خود نور،خودآینه ،خود عشقی
نه درگیر حادثه ای
نه پراز تلاطم
برظلمت دلم بتاب
ای تلنگر لحظه لحظه هایم
زهرامحدثی(گیلانی)
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن
هانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ،
کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو
، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را
فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز
واستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ،
میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو بازم
به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
می خواهم باشم! برای چشمانت! که ستاره شبهای تاریک من است!
برای شنیدن خنده هایت ، برای تصور آینده های هنوز نیامده!
آینده هایی که هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است!
چه فرق می کند؟ چه واقعی چه تصور!
خنده های توست که دلهره های همیشه ام را می رباید!
می رباید و از همه حس ها آنچه به من برمی گردانی شادی و آرامش است …بخند!
به خاطر کودکانی که امشب در هر جایی از دنیا متولد شده اند
تو که می خندی ، زمین آبستن کودکانی از جنس لبخند می شود!
کودک که باشی به خاطر کودکان که بخندی
به کودک بودنهاشان که می خندی زیبا می شوی .
بعد بشین در گوشه ای خلوت از تنهایی هایت شعرهایم را بخوان و باورم کن.
مرا و عشقم را! آنوقت ایمان دارم که از این بیشتر شاعر می شوی!
کودکی اگر که کرده باشی
اگر که چهار دست و پا در آفتاب روی خاکهای حیاط رفته باشی!!!!! و
به ریش دنیا خندیده باشی! و رفته باشی ،
به اینهمه قصاوت که خندیده باشی
آنوقت حتما شاعر می شوی!کودکی اگر که کرده باشی …
می خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر که تمام شود حتی!
دارم کودکی هایم را به یاد می آورم!
تو که می خندی جهان به زیبایی لبخند حقیقی کودکیهایم می شود …
کودکی نکرده ام، سالهاست. حالا که می توانی ،
حالا که فقط تو می توانی بخندانیم ، بخند که دارم باز میگردم به کودکی…
به روزهای خنده های واقعی ، به روزهای مهربانیهای بی مهابا،
به آن روزهایی که هنوز جدایی را نمی دانستم که چیست …
چه اهمیت دارد که کودکی کرده باشم یا نه، چه اهمیت دارد؟
تو که باشی تو که می خندی دوباره کودک می شوم … .
بخند …با من …برای من…همین!
هنوز دوستت دارم و هنوز همین برای ادامه حیاتم کفایت می کند …
نگاهم رو به سمت تو، شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم، یه کم تا آسمون راهه
به دستای نیاز من، نگاهی کن از اون بالا
من این آرامش محضو، به تو مدیونم این روزا
خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم
تو دیدی من خطا کردم، دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده، به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر، غریبی هامو می شناسی
نمی خوام چتر دنیا رو، که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم
دلم که می گیرد باران می آید
هوای تنگ نفس کشیدن می آید
دست لمس می دهد برباد
بغض می بارد باران می بارد
آشوب که می شوم آفتاب هست
زندگی هست عشق هست
فقط....
باران می فهمد حال مرا!
زهرامحدثی(گیلانی)