اعجاز
از سفره ی خویش خرده نانی بفرستید
آنگونه نبودیم که «آن» بفرستید
ای دوست اگر کهنه کلافی به کف آمد
مارا به کرم سوی دکانی بفرستید
افسوس که مهمان سلیمان نتوان شد
این لقمه بزرگ است دهانی بفرستید
چون بی هنران مصلحت کار در این است
خاموش بمانیم و دهانی بفرستید
ابروی گره خورده خریدار ندارد
خون ریخته را خط امانی بفرستید
هم سر افکنده هم سر انجام است
هم سرانجام وهم سرآغاز
آدمی زاد حجم غمناکی ست
آدمی زاد عالم راز است
زخم ما را نمک نپاش ای دوست
همر که دل بسته است سرباز است
گرچه جوی حقیر هم باشد
سیل ما خانمان بر انداز است
آب دیگر گذشته از سرمان
وسط نیل وقت اعجاز است
طوطی قصه خوب می داند
به زمین خوردن تو پرواز دارد
من اگر ساکتم ملالی نیست
عابر کوچه ها بد آواز است
به غنیمت ببر هر آن چه که هست
در این خانه دائما باز است
تار مویی که می زند بیرون
گوشه ای از جلیل شهناز است
عرق شرم روی پیشانی
شرجی آب های اهواز است
به خدا رشت وجود دارد
بهتر از اصفهان وشیراز است
(آرش پور علیزاده)