شـــــــــــــــــــب!
چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۰۲ ب.ظ
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افروز مرا بر غم ها
فکر تایکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند تنهایی
نیست رنگی که بگوید بامن
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم بر دل:
وای این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران راهم غم است به دل
غم من لیک غمی غمناک است
"سهراب سپهری"
۹۳/۰۳/۲۱