برخیز برادر!
سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۵۳ ق.ظ
نه توانم که برم از یاد روی زیبایت ....
نه توانم که کنم سر با این درد بی نهایت ...
نه این درد قابل درمان است ...
نه این ناله قابل پنهان است ...
هرکجا می نگری یادی از توست...
همه جا افراشته پرچم توست ...
این عالم همه شورش است ...
این دل پر زخونش است ...
نه یاری که کند آرام این کربلا ...
نه مرهمی که کنددرمان این درد بی انتها ...
آقا درمانده ایم ...
قسم به همان خون پاشیده بر دل خون آسمان ...
دفتر من ندارد طاقت این شعر پر از غم را ...
رخ قمر نمایان در اب فرات بود ...
چه می بینم !قمر در دل کویر چه می کند؟
مشک افتاد ،دستانت افتاد
فدای سرت ،برخیز..
برخیز کربلا ناله میکند ..
ای من به قربان دل شکسته ات ،برخیز
روانه شد باران اشک سکینه ،برخیز ...
فرات همه خون گشت برخیز...
این زندگی بی برادر حرام گشت برخیز...
حسین (ع)منتظر است ،برخیز برادر !
فردا خورشید بر سر نیزه می شود ،برخیز برادر ..!
اکبرم رفت اصغرم رفت ،برخیز برادر !
امشب به ماتم ماه تمام گشت ...
این دهه سخت تر از ده قرن گذشت ..
ای به فدایت عمر ناچیز من !
حسین(ع)تنهاست ..برخیز برادر!
زهرامحدثی(گیلانی)
۹۳/۰۸/۱۳