من به مردم این شهر اعتمادی ندارم ........تو باید برگردی تا به مشرق نگاه تو طلوع کنم .........
سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۵۵ ق.ظ
من به مردم این شهر اعتمادی ندارم ........تو باید برگردی تا به مشرق نگاه تو طلوع کنم .........
عشق تو را به سلیب کشیدم .......به دور از مردم شهر تو را پرواز دادم .....
می ترسیدم .......
می ترسیدم انگشت اشاره ی مردم ناراحتت کند ....
می ترسیدم متهمت کنند به احساس پاکت!
می ترسیدم مرد میدان نباشی ...
می ترسیدم زندگیت را به باد فنا بدهم .....
می ترسیدم آرامشت ر سلب کنم .......
می ترسیدم ..........
تو باید برگردی تا باز خواب های آشفته ام تعبیر حرف هایت باشد .....
تو باید باشی تا تنهایی ام را در نگاه بارانی ات تفسیر کنم ..........
تو باید باشی .........
وای بر من .................این تویی که هستی و این منم که نیستم ..........
وای بر من ..!
زهرامحدثی(گیلانی)

۹۳/۱۰/۳۰