نگاهم را نفهمیدی!!
سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
سکوتت را ندانستم ،نگاهم را نفهمیدی!!
نگفتم گفتنی هارو ،تو هم هرگز نپرسیدی!
شبی که شام آخر بود،به دست دوست خنجر بود !
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود !
چه جنگ نابرابری،چه دستی و چه خنجری!
چه غصه ی محقری،چه اول و چه آخری!
ندانستیم و دل بستیم ،نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکارسایه ها هستیم
سفربا تو چه زیبا بود ،به زیبایی رویا بود
نمی دیدیم و می رفتیم ،هزاران سایه با ما بود !
سکوتت را ندانستم ،نگاهم را نفهمیدی!!
نگفتم گفتنی هارو ،تو هم هرگز نپرسیدی!
در آن هنگامه ی تردید ،درآن بن بست بی امید
درآن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپربود
آن ساعت هزارانسال به یک لحظه برابر بود !
شب آغاز تنهایی،شب پایان باور بود
۹۴/۰۲/۰۱