باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست ...
پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۱۸ ب.ظ
درخیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ،از خیابانی که نیست..
می نشینی روبه رویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست..
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی...! گرچه می دانی که نیست..
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند..
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست ...
چشم می دوزم به چشمت ،می شود آیا کمی
دستانم را بگیری بین دستانی که نیست ؟
وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو..
پیش پایت اشکی می ریزم در ایوانی که نیست ..
می روی و خانه لبریز از نبودن می شود ..
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست ...
۹۴/۰۲/۱۷