نمی دانم..
دوشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ق.ظ
بگذار از حال خودم بگویم
بنشین ..
قهوه ات را بنوش ..
و خیره بمان به نگاهم..
خسته ام ...
نمی دانم به کدامین قفس پناه ببرم
نمی دانم به کدامین دل پناه ببرم
دلم را در دستانم می گیرم
و می روم..
از گریه های طولانی ام در نیمه شبی نزدیک
ازسکوت گوش خراشم ..
از این زندگی سرد
از مدادی بی رنگ
یا شاید دلی پر از گریه
نمی دانم به کدامین آغوش پناه ببرم
گیج و مبهم
مانده ام
نمی دانم تقاص بی کسی ام را
از که بگیرم ..
نمی دانم..
دلم ارامش می خواهد
ارامشی ابدی ...
زهرامحدثی(گیلانی)
بنشین ..
قهوه ات را بنوش ..
و خیره بمان به نگاهم..
خسته ام ...
نمی دانم به کدامین قفس پناه ببرم
نمی دانم به کدامین دل پناه ببرم
دلم را در دستانم می گیرم
و می روم..
از گریه های طولانی ام در نیمه شبی نزدیک
ازسکوت گوش خراشم ..
از این زندگی سرد
از مدادی بی رنگ
یا شاید دلی پر از گریه
نمی دانم به کدامین آغوش پناه ببرم
گیج و مبهم
مانده ام
نمی دانم تقاص بی کسی ام را
از که بگیرم ..
نمی دانم..
دلم ارامش می خواهد
ارامشی ابدی ...
زهرامحدثی(گیلانی)
۹۴/۰۲/۲۱