تا کجا سوی تو آیم ؟!
يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ق.ظ
گر خدا رحم کند دل به تو قامت دارد
ور نه دنیا به تنم رخت قیامت دارد
بس که گاهی به خودم سخت ریاضت دادم
این چنین گفت دلم چون به تو عادت دارد
ای که مهتاب رخت سایه بی افکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد
می شود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است سخاوت دارد
درپی چشمه ی احساسم وحیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد
خسته درراه کویر و پی نامی زتو ام
کاش بودی که تنم قصد خیانت دارد!
تو بگو یاور من فلسفه ی دوری خود
ورنه جبریست نبود تو که طاقت دارد!
آسمان دل من ابری بی حوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد
آنچنان روز وشبم را گره ی کور زدی
که اگر باز کنم باز خسارت دارد...
تا کجا سوی تو آیم تو چرا دور روی
مگراین دشت پر از خار سیاحت دارد
شعله ی عشق پس ازمرگ نگردد خاموش
این چراغی ست که در قلب تو قدرت دارد
ای "سراچه" بکش این رنج که در پایانش
چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد...!
"علی غفاری(سراچه)"
۹۴/۰۴/۰۷