تو مثل رازِ شعری....
يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ
نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی
خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی
که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من
معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی
صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان
جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی
تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا
تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی
پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم
نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!
دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی
به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی
تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی
و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی
همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم
گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی
"امیر طاهری"
۹۴/۰۴/۰۷
تنها
مینویسم
دلم گاهی انقدر تنگ یک لبخند
یک اوای اشنا میشود
که گاهی تنها ارام اشک میریزم