دل دیوانه را دیوانه تر کن!
سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ق.ظ
خداوندا اگر باید هنوزم
به راه وصل تو عمری بسوزم
ز مژگان سوزن و با تاری از عشق
به پیکر جامه عشق تو دوزم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
خداوندا به پاکان تو سوگند
اگر که بگسلی بند من از بند
ز خاک من دمد گل های لاله
به هر برگش زند نام تو لبخند
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از عالم تن بی خبر کن
من از این پیکر خاکی گذشتم
وجودم را ز نورت پر شرر کن
خداوندا اگر باید هنوزم
که باشد سایه شب ها به روزم
اگر باید چراغی از حقیقت
به راه ظلمت دل برفروزم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
خداوندا من و این شام هجران
دلی دارم از این قاله گریزان
تو را خواهم تو را ای پاک مطلق
که تا در ذات تو حل گردم آسان
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان
۹۴/۰۵/۱۳
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…