این سکوت مرا ناشنیده مگیر...
ای بی
وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من امشب
که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی دل
دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند ای بی
وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر دلم
گیرد هر زمان بهانه ی تو ، سرم دارد شور جاودانه ی تو ای بی
وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر امشب
که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی بهادر یگانه
این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
تا آید شب ، در میان تیرگی ها ، گشاید تن ، روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشی ، سوی خانه تو
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر