خواستم با نفست لحظه ای آرام شوم!
چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۴۲ ب.ظ
مثل تندیس فروریخته کورم، لالم
جسد زنده در معرض اضمحلالم
مثل وقتیکه تو رفتی به سفر، غمگینم
مثل وقتی که بخندی به کسی، بدحالم
کودک تشنه آغوش توام، بیخود نیست
صبحها یکسره غر می زنم و می نالم
خواستم با نفست لحظه ای آرام شوم
گوشی ات گفت که: از صبح سحر اشغالم
هر چه از صبح در خانه حافظ رفتم
"بوی بهبود ز اوضاع... " نیامد فالم
چای می خوردم و دنبال قوافی بودم
زنگ زد دیر شده، زود بیا دنبالم
آرش شفاعی
۹۴/۰۶/۱۱