چشم هایی خیس
آغوشی سرد
تنی خسته
زبانی رنجور
و دلی خراشیده
تاوانی سخت
انتظاری موهوم
دستانی که ساکت شد
و تنی که سقوط کرد
سقوط به عمق فاجعه
امان از حرف...
فریاد...
زهرامحدثی (گیلانی)
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند
مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند
من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند
فاضل نظری
دست منو بگیر حالم جهنمه
از حس هر شبم، هر چی بگم کمه
بغضم غرورمو یاری نمیکنه
این گریه ها برام ، کاری نمینه
هر شب دلم دریای آتیشه ، از این بدتر مگه میشه
حال هیشکی تو دنیا، بدتر از حال من نیست
درد رو زمین بدتر از همیم، درد تنها شدن نیست
تو که تو همیشه ی خاطره هامی
تو که چه نباشی چه باشی باهامی
همه وجود من آرومه، با تو
واسه یه لحظه عذابمو کم کن
اگه هنوز عاشقمی کمکم کن
نمیگیره هیچکسی تو قلبم جاتو
هر شب دلم دریای آتیشه ، از این بدتر مگه میشه
حال هیشکی تو دنیا، بدتر از حال من نیست
درد رو زمین بدتر از همیم، درد تنها شدن نیست
» دانلود آهنگ بغض «
دلتو به تلخی اغوش این شعر بسپار
فراموش کن وجود فانی زندگی را
قلبتو رها کن ...
بگذار از چشم هایت ایهام بگیرم
برای ارامشت به ادامه ی زندگی پشت خواهم کرد
چشم هایت را ببند
در شالیزار اغوشم رها شو
بی خیال وزن و قافیهناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایهی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
فاضل نظری
حتی به بالاترین بها
ولی آنگونه که بخواهم خرج می کنم
برای آنهایی که لایق آن هستند...
تــــــو فقط یـــــک بار زنــدگــی خواهــــی کـرد
پـــــس بــــــرای خـــــــــودت زنـــــــــــدگی کن
مـــــهم نیــــــست که دیــــگران چه فکــری می کــنند...
زندگی جیــره مختصری است
مثل یــک چایــی
و کنــــارش عشــق است
مثل یک حبــه قنـــد
زنــدگی را با عشق نوش جان بایــد کرد...