سیر نمی شوم ز تو ،ای مه جان فزای من!
جور مکن جفا مکن،نیست جفا سزای من!
با ستم و جفا خوشم،گرجه درون اتشم!
چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من!
مولانای جان
سیر نمی شوم ز تو ،ای مه جان فزای من!
جور مکن جفا مکن،نیست جفا سزای من!
با ستم و جفا خوشم،گرجه درون اتشم!
چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من!
مولانای جان
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می کنی ؛
زمانی که خود باوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می کنی ؛
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روز مرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،
و یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی ؛
اگر از شور و حرارت از احساسات سرکش و از چیز هایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند و ضربان قلبت را تند تر می کنند دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می کنی ؛
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی آن را عوض نکنی ؛
اگر برای مطمئن در نا مطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویا ها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات ورای مصلحت اندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز کن،
امروز مخاطره کن،
امروز کاری کن،
نگذار که به آرامی بمیری!
و فراموش نکن که زندگی همین حالاست.
شادی را فراموش نکن...
پابلو نرودا... ترجمه احمد شاملو
خدایا انقدر دوستت دارم که قاصر است زبان واژه ها ...
شرمنده ام که بودی و ندیدم !
شرمنده ام که می گشتم به دنبال ارامش در کنار ادمی!
شرمنده ام که همیشه دستانم را گرفتی و بلندم کردی !
شرمنده ام که بودنت را ندیده گرفتم ...
شرمنده ام که بد بودم !
شرمنده ام !
به عظمتت خودت ببخش گناهم را ...
ممنونم که همیشه حواست بهم هست!
ممنونم که هستی!
دوستت دارم !
زهرامحدثی(گیلانی)
چشمانت را نمی فهمم !
هیچ وقت ارتباط برقرار نکردم
با هنر های مفهومی!
با من سنتی
به زبان ساده ی نوازش
با دستانت حرف بزن...
عاقلان گویند دوری کن ز عشق روی دوست!
ما و از عشق رخش دوری؟!.....مگر دیوانه ایم!!!!
درعشق تو فکر چاره کردن غلط است ..
تا هست زبان،اشاره کردن غلط است ...
من راه و رسم عشق را می دانم ..
در عاشقی استخاره کردن غلط است ..
شهریور عاشق اناربود
اما هیچ وقت حرف دلش رابه انار نزد
اخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریورکجا؟!
انار اما فهمیده بود،
می خواست بگوید او هم عاشق شهریوراست
اما هر بار تا میرسید، فرصت شهریورتمام می شد
نه شهریوربه انارمی رسید
و نه انار می توانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سال هاست انار سرخ است
...سرخ از داغی وتندی عشق
وقرن هاست شهریور بوی پاییزمی دهد...
با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم
آرامشت را بیخیال... امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن، تا مست و حیرانت کنم
بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن تا ماه ارزانت کنم
ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم!
سیاره ی زیبای من دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم؟
اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سرتر از تاریخ ایرانت کنم
در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم!
در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر
گریه کردم، گریه ها هر دم، در آغوشم بگیر
ابر دلتنگی کمی لبریز باران ها شده
زیر چتر آهسته و نم نم در آغوشم بگیر
با همان شرم و حیای ناز و معصومانه ات
چشم خود بگذار روی هم، در آغوشم بگیر
آنقَدَر دلتنگ تو هستم که وقتی آمدی
تو بدون صحبتی محکم در آغوشم بگیر
گرچه می دانم بعید است انتظارم، لا اقل
در درون دفتر شعرم در آغوشم بگیر