چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

آدم زندگی خودت باش..
یادت باشد تـــــــــــــــو بهترینی ...
زیباترینی ،مهربان ترینی و ثروت مند ترینی ..
تو کمال چیز های خوب ،و عاشق حقیقی هستی ...
تمام صفات خوب لایق توست ...
تمام عاشقی ها فقط برای توست ...
تو خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا را دوست داری ...
چون عاشق زیباترینی ،چون عاشق بهترینی ...
تو نماز می خوانی برای آرامش روح خودت ...برای آرامش جسمی خودت ...
اگر درس می خوانی ،صرفا به این خاطر است که آینده ات را در آن می بینی ...
اگر زندگی می کنی ،برای این است که تو بهترینی و لایق بهترین زندگی ....
اگر عاشق شدی ،عاشقانه عاشق باش ...
سر عشقت بجنگ ،با همه بجنگ ....حتی اگر حکم محرومیت بریدند...
تو بهترین تیپ،بهترین قیافه و جذاب ترینی ......
یادت نرود این "تویی"که مهم هستی ...
اتمام اجسام و اخلاق و مادیات و معنویات جهان به نام توست ...
تمام موج های مثبت جهان برای توست ...
آفریده شده که تو مالکش باشی ...
خــــــــــــــوشــــبختـــــی از آن تـــــــــــــــــــوســــتــ .....
به نام تــــــــــــــــوســـتــــ .......
"زهرا"
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۱۲
Zahra Gilani

مختصر خاطره ای ، غمی دارم ...

بی ثمر دغدغه ای،گویی دلی دارم!

شب سر می شود بی تو ولی ...

خواب به چشمان من نمی آید گهی ..

سر به این طرف وآن طرف چرخاندن

گویی که ثمر نمی شود همی ..

تمام شهر سکوت کرده است به اختیار

گویی خدا هم در این عشق درگیر می شود بسی ...

خواب هایت پریشان است!!

این ها نشانی از دل آتشین من می شود ...آری..

گاهی سکوت در ابعاد حیات نمی گنجد ..

شاید فردا نتیجه کند ...شاید ..

اگر کمی آن طرف تر بمانی!

چشم من از دیدنت قصار نمی شود ..

من گل های نیلوفر را خبر کرده ام!

به میهمانی امشب دعوت کرده ام ..

ماه را برای شرم از رویت آورده ام ...

و شمع را با نور عشق روشن کرده ام ..

شب یلدا کجا نامی از تو باشد ..؟؟!

شب بی سحر که فردا نمی شود !

جاده پر از مزاحم است !

نگاهت که به من بیفتد نگاهم آرام می شود ..

در راه که می آیی شکوفه ی یاس یادت نرود ...

در این خانه دلی بی طاقت به انتظار شب می رود ..

کمی مهربانی هست ، بیا میهمان من باش ..!

شاید خانه ام کمی گرم تر شود ..

تقویم را نگاه کن ،چه زود می گذرد

دلت  را آرام کن ،سال هم پیر می شود ..

در خانه ام کمی دفتر سپید برایت کنار گذاشته ام..

دفتر های سپیدم را سروده ام ،امانت است به کنار من!

آمدی یادت نرود ،دفتر هایت را ببری ..

زمستان چند روزیست که به خانه ام امده..

اما گمانم خانه ام سال هاست یخ زده ..

اگر کمی مدارا می گرد ..!

شاید گل های پامچال به سر می رسید !

شاید ماه پرده ی حجاب را کنار می زد ..

شاید رود نقش ماه را بر هم  می زد ..

 خدای من ، میهمان من باش!

زهرامحدثی(گیلانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۰
Zahra Gilani

اگر از خانه ی عشقم نروی ...

و بمانی با من !

همه گل های جهان را به تو خواهم بخشید ...

عطر نرگس ها را

به تو خواهم بخشید ...

تاج خورشید نهم برسر تو ..

ماه را می کشم از ابر برون ...

می گمارم بر تو

کوچه را فرش می کنم از گل یاس ..

به تنت می پوشم ..

از حریر باور ..

از گل سادگی عشق لباس

از سیاهی شب یلدا ها ..

سرمه چشم تو را خواهم ساخت..

در قمار این عشق

عشق اشراف در این کوچه ی تنگ

به یکی مثل من تازه به راه افتاده

تو ببر هرچه دلت خواست ...ببر..

منم ای شازده یکی دردانه

قلمی خواهم ساخت ...

از نی باغ بهشت ..

جوهر شیشه ذات

کاغذ از صفحه ی دل ..

نور از شمع حیات

تا بنویسم همه جا نامت را ..

نامه زیبای تو را زیبایم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۱۲:۳۸
Zahra Gilani

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست…

نه در آن بالاها!

مهربان، خوب، قشنگ…
چهره‌اش نورانیست

گاه‌گاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من

او مرا می‌فهمد‌!
او مرا می‌خواند،
او مرا می‌خواهد،
او همه درد مرا می‌داند…

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم…

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یادمن است.

او خدایست که همواره مرا می‌خواهد،

او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۶
Zahra Gilani

تو من را آفریدی در سرای بی کسیها،

شدی از روز اول هر کسم در بی کسیها

دریدم پرده ابهام دل را ، شدم مجذوب تو در بی کسیها

مرا مگذار تنها ، یار زیبا! در این زندان غم با بی کسیها

بده بر من دو بالی چون فرشته، کنم خود را رها از بی کسیها

تو از روز ازل در من نهادی، محبت را میان بی کسیها

به من اموختی تا جرعه جرعه، کنم آن را فدای بی کسیها

به همراه محبت قطره قطره، چو شمعی سوختم در بی کسیها

خدایا! چاره ای کن بر دل من، که بیچاره شدم در بی کسیها

به سر آر این غم هجران و دوری، که پوسیدم ز درد  بی کسیها

اگر نه، آخرین دم را زجانم، ستان و وارهم از بی کسیها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۲۵
Zahra Gilani

در من و دست‌هام تنهایی، در تو و چشم‌هات وعده وعید
در من این مشق‌های ننوشته، در تو این روزهای آخرِ عید


با تو بسیار می‌شود خوش بود مثل یک چیزِ غیرمنتظره

دیدنِ یک رفیق در غربت، نامه‌ی خانواده در تبعید


دلخوشِ تخمه و تماشایند، وسطِ آفتاب‌گردان‌ها

آفتابی نشو زیادگلم! بینِ این مردم ندید بدید


بی‌خودی فلسفه نباف به هم، من به یک گفتگوی ساده خوشم

گاهی از یک غزل قشنگ‌تر است، گفتن چند سطر شعر سپید


سرِ تو روی شانه‌های من است باید از فرصت استفاده کنم

گلِ من گاهی از گناه بترس: می‌شود گونه‌هات را ...

آرش علیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۲۱
Zahra Gilani

چیزی نمانده است از این ایل بگذریم

من ماندم و جنازه هابیل... بگذریـــم

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود

از خیر نان این دو سه زنبیل بگذریم

حالا که خوب... شکر خدا چاه کنده ایم

حیف است ساده از بغل بیل بگذریــــم

با این عصا که معجزه ای هم نمی کند

بـاید دوباره از وسط نیــل بگذریــــــــــم

هر روز کارمان شده شعر سپید و سنگ

یعنی غزل مزل همه تعطیل... بگذریـــم
آرش پور علیزاده


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۸
Zahra Gilani

نشسته‌ام سر این میز و کافه تعطیل است                   

حکایت من و تو ، باطل اباطیل است

و توی تلخی فنجان قهوه می‌فهمم                          

که عاشقت نشدن کار حضرت فیل است

چقدر از تو درخت حماسه پربار است              

چقدر دفتر تاریخ از تو سرشار است

تو کیستی که به یک شعر تازه می‌مانی                      

به رنج عاشقی بی‌اجازه می‌مانی

به سیب‌خوردن حوا و حضرت آدم                             

به آن معاشقه‌ی جبرئیل با مریم

تو شوقِ گوش‌سپردن به داستان هستی                      

خدای مردم یونان باستان هستی

تو کیستی که همه جسم و تو همه جانی                    

تو عاشقانه‌ی بلقیس با سلیمانی

شبان وادی طوری و تیرِ غیب تویی                          

مزاج آتشی دختر شعیب تویی

تو کیستی تو که آب حیات یعنی تو                           

تو کیستی تو که عین‌القضات یعنی تو

تو کیستی که کنار تو بید می‌رقصد                            

به شوقِ دیدن تو بایزید می‌رقصد

به خون نشسته چرا خنجر تو ابراهیم؟            

عوض شده ست چرا باورِ تو ابراهیم؟             

گمان نمی‌کنم این‌جا به چشمه‌ای برسی                    

که تَرک کرده تو را هاجر تو ابراهیم

نشسته‌ام سر این میز در کناره‌ی رود             

نشسته بر سرِ قلیانم، آتشِ نمرود      

نشسته‌ام سر این میز و بید می‌رقصد              

هنوز دور سرم بایزید می‌رقصد

نشسته‌ام سر این میز و چای یخ کرده            

نیامدی دستم ... دستم آی یخ کرده

دلم پُر است از آهنگ کافه‌ی غمگین                        

نصیبم از تو فقط یک ترانه‌ی خالی ست

بیاورید که قلیانِ رنج را بکشم                                  

جهان بدون تو یک قهوه‌خانه‌ی خالی ست

به من مراجعه کن سفره‌ی دلم بازست                       

که بسته‌است همه سفره‌خانه‌های جهان

پریِ! شبیه به غولِ چراغِ جادویی                              

که دود می شوی و می‌روی در این قلیان

و شهر، دودِ تو را داده‌است در ریه‌هاش                      

و باد، اسمِ تو را می‌برد دهان‌به‌دهان

تو کیستی که به ابر و پرنده می‌مانی                         

به گریه‌های کسی بین خنده می‌مانی

چقدر روشنی پشت پرده، محجوب است                     

چقدر روسریِ برنداشته خوب است

مرا به چشم چه‌کار و مرا به موی چه‌کار                     

مرا به کوچه چه‌حاجت مرا به‌ کوی چه‌کار

پری! تو آب زلالی و من دلم دریاست            

مرا به حور بهشت و به آب جوی چه‌کار

هزار چشمی و مویی، هزار کوچه و کوی                     

مرا بگو لب این چشمه با سبوی چه‌کار

گمانم آخرِ این قصه را عوض کردی                          

که جوجه‌اردک زشتم، مرا به قوی چه‌کار

اگرچه تلخم از این‌گونه قند می‌گویم                         

هرآن‌چه را که به من گفته‌اند می‌گویم

اگرچه یک غزل نصفه‌نیمه شد اما                             

ترانه‌های رمانتیک‌پسند می‌گویم:

امون بده نفسم جا بیاد دل ساده                               

منو نذاری به حال خودم پریزاده

خمار خنده‌هاتم بدمدل، مراقب باش                          

نگیری خنده رو از آدمی که معتاده

موهات بلنده ولی عمر آدما کوتاه                              

دلم یه بیده ولی دستِ ظالمِ باده

به فرض هم یکی افتاده باشه از رو اسب                    

امون بده بهش از اصل که نیفتاده

یادت باشه دیگه دنبال آهوا ندویی                            

ازت گذشته آخه آرشِ علیزاده

آرش پور علیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۳۱
Zahra Gilani

چشم های تو قهوه ی ترک است !

ابروانت هوای کردستان!

خنده هایت کلوچه ی فومن!

 گریه های تو چای لاهیجان!

 ساحل انزلی ست چشمانت...

 موج ها آبروت را بردند...

تن داغ تو ماسه ی دریاست...

 توی گرمای ظهر تابستان.

 ای درخت مبارک نارنج...

تو چراغ محله ی مایی!

مرد همسایه ی شما دزد است...

 شاخه ات را برای من بتکان!

 مثل اخبار تازه می مانی

که به چشم کسی نیامده ای...

نکند ناگهان یکی برسد !!!

برساند تو را به گوش جهان....

  مستی و می روی به جانب چپ...

 مستی و می روی به جانب راست....

گاه مثل مقاله ای در شـرق...

گاه چون سرمقاله ی کیهـان!

 ماه مرداد بی تو می گذرد...

حیف این هفت تیر خالی نیست !

من خودم پیش پیش می میرم!

 دیگر این قدر ماشه را نچکان!!!!

آرش پور عیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۲۸
Zahra Gilani

ترش و شیرین شبیه آلوچه گاه اینی و گاه آن هستی

مثل شهریور شمالی ها تو که اخموی مهربان هستی

گاه  طوطی  و  گاه  بازرگان  گاه  در  هند  و  گاه  در  ایران

خلقتی از فرشته و شیطان گاه جسمی و گاه جان هستی

بین ِ آبادی و  خراب شدن ، وسط  شربت و شراب  شدن

مانده ای بین ماندن و رفتن، سخت در حال امتحان هستی

با تو ام گریه ـ خنده ی معصوم! آه ماهی ـ پرنده‌ی مغموم!

شـــور  دریا  به  جانت افتاده  مثل این رودها روان هستی

با تو ام ای رییس خوبی ها! ای زبانِ سلیسِ خوبی ها!

ماهی برکه‌های تنهایی ! تو کـه دریای بی‌کران هستی

بد به حال دوشنبه هایی که خالی از اخم و خنده ات باشد

خوش بـه حال پیاده روهایـی کـــه در انبـــوه عابران هستی

***

رفقا! رسمِ روزگار این است زندگی سینمای فردین است

وسطش گریــه می کنی اما آخـــر قصــه در امان هستی

آرش پورعلیزاده

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۲۴
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani