عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست ..
{ شاطرعباس صبوحی }

عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست ..
{ شاطرعباس صبوحی }
اشتیاقی که به دیـدار تـو دارد دلِ مـن
دلِ من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من ...
تو به رویم لبخند زدی و هیچ نگفتی
و من احساس کردم که
دیری این را چشم می داشته ام ..
" رابیندرانات تاگـور "
با پروانهای چون من
تو را به تور نیازی نیست
میتوانی گلی باشی
آن دم که خیال آسودن دارم ..
" ریتا عوده "
نگاهت !
نگاهت چه رنج عظیمی است ،
وقتی به یادم میآورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفتهام ...
" آنتوان دو سنت اگزوپری "
من آن پرنده را که می خواند در سر من
و مدام می گوید که دوستم داری
و مدام می گوید که دوستت دارم
من آن پرنده ی پرگوی پر ملال را
صبح فردا خواهم کشت !
" ژاک پره رو "
این شعرها جز تو با همه غریبه اند
بین خودمان بماند
من هم به کسی نمی گویم که آفتاب
شب ها در چشم های تو
آرام می گیرد ...
" سیاوش میرزایی"
موج
بیقرار و سرکش
در
آغوش ساحل
به خواب میرفت !
" محمد غفاری"
دوست من واقعاً دلتنگ توام
واقعاً دلتنگ توام
دوستان بسیاری دارم
که می توانم با ایشان گفتگو کنم
ولی تو
چیز دیگری هستی
تو
آن چنان مرا خوب می شناسی
که بدون این که لب بگشایم
می دانی
که چه می گویم
واقعاً دلتنگ توام
و می خواهم این را
حتماً بدانی
مهم نیست به کجا می روم
و که را می بینم
یا چه می کنم
هرگز
دوستی ای چنین ژرف
که در وجود تو یافته ام را
در دیگری نخواهم یافت ..
" سوزان پولیس شوتز "
دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسههای صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی میکنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است
برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو میبینم
توئی که بیماریام را سبب شدهای
دیدارها کوتاه و دیر به دیر
در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت میتواند بر آن چیره شود
و ای کاش میدانستی در این لحظه
لبهای خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم ..
" آنا آخماتووا "