آتش می زنم
دلی را که تـــــــو
در آن نباشی ..
هر سال بهار با تـــو می آید !!
آتش می زنم
دلی را که تـــــــو
در آن نباشی ..
هر سال بهار با تـــو می آید !!
ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل میشود
تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد
بر چشم های پنجره تحمیل میشود؟
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل میشود؟
بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل میشود
«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل میشود»
زهرا بیدکی
ماه من !
آسمان حجم خردی است ......
رودخانه بهتر است ......
آسمان چطور جای تو را پرکند؟
وقتی جای خالی ات می فشارد قلبم را......
وقتی بودنت گرمای هستی بخش این تن رنجور من است ......
ماه من!
ببین نقش تو در آب چه زیباست!!!!
برمن خرده نگیر .....
زیبایی تو بی انتهاست .........
ای مسافر بی مقصد یک روز بارانی ..
ای هجوم بی وقفه ی یک رباعی ......
ای باران تند زمستانی ....
تو را به جای همه ی ستارگان اطرافت.....
دوست دارم .....
زهرامحدثی(گیلانی)
سکوت تو فریاد دردناک من است ...
سکوت نکن ....
بگذار دنیا بفهمدکه تو .......
همان خاص ترین معشوقه ی دنیایی .....
ماه من!عکس تو در آب چه زیباست ..ببین.!
برای ماه بودنت تو را به خورشید نیاز نیست .....
ولی من برای خاص بودنت وجودت را ....
همان ماه بودنت را دارم .....
واین مردم چقدر احمقند که نمی دانند .....
سادگی بخشی از جنون است.....
زهرامحدثی(گیلانی)
برای من تلخ نوشتن معنایی ندارد ........
وقتی تو همینجایی .........
.در یک قدمی من ..........
وقتی نفسهای گرمت مینوازد صورت یخ زده ام را .......
وقتی وجود مهربانت در ارامش ابدی من شریک است ........
وقتی تو هستی دنیای من رنگی ست ......
رنگارنگ از تمام رنگ های لبخند های تو.............
وقتی تو هستی شعر زانو می زند در مقابل خدای عشق ........
وقتی تو هستی دفترم از سپید بودن در می اید ......رنگ تو می گیرند ........
.ای زیباترین رویای عاشقانه ی من .......ای فریاد سکوت دل من .........
.به عشق سوگند ..........
وجودت ارامش دل من است ...........
بمان ...........همین جا ........کنار من.......
زهرامحدثی(گیلانی)
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﺩﺍﻡ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ
ﯾﻌﻨﯽ ﺷﺎﻟﯿﺰﺍﺭﺍﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺎﻡ ﺳﺒﺰ ﻻﻫﯿﺠﺎﻥ،
ﮐﻠﻮﭼﻪ ﻭ ﭼﺎﯾﯽ ﻫﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻧﺰﻟﯽ ﻭ ﺑﻠﻮﺍﺭﺵ،
ﺑﺎﻗﺎﻻ ﭘﺨﺘﻪ ﻭ ﻓﻼﻓﻼﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻗﻠﻌﻪ ﺭﻭﺩ ﺧﺎﻥ،
ﺍﺧﺘﻪ ﺗﺮﺵ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭﺍﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﻮﻣﻌﻪ ﺳﺮﺍ،
ﺻﻨﻮﺑﺮ ﻭ ﺍﺑﺮﯾﺸﻤﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﺳﻮﻟﻪ،
ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﺟﻨﮕﻠﻬﺎﺵ،
ﺭﻭ ﮐﻮﻫﻬﺎ ﻭ ﺗﭙﻪ ﻫﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﮐﻮﭼﮏ،
ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﺵ، ﺧﻮﺷﮕﻼ ﻭ ﺑﺎﻣﺮﺍﻣﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻬﻠﻮﺍﻥ ﻧﺎﻣﺠﻮ، ﺳﯿﺮﻭﺱ ﻗﺎﯾﻘﺮﺍﻥ ﻭ ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭﺍﺵ
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺳﻤﯿﻌﯽ، ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺭﺿﺎ ﻭ ﺩﮐﺘﺮﺍﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﻗﺎﺳﻤﯽ، ﭘﻼﻛﺒﺎﺏ، ﻣﺎﻫﻰ ﺳﻔﻴﺪ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺮﻛﻴﺐ ﺟﻨﮕﻞ ﻭ ﺩﺭﻳﺎ ﺗﻮ ﮔﯿﺴﻮﻡ ﻭ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻫﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻳﺒﺎﻛﻨﺎﺭ ﻭ ﺳﺎﺣﻞ ﭼﻤﺨﺎﻟﻪ،
ﺑﺎﺩﺍﻯ ﻣﻨﺠﻴﻞ ﻭ ﺗﻮﺭﺑﯿﻨﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻳﺘﻮﻥ ﺭﻭﺩﺑﺎﺭ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﺳﺘﺎﺭﺍ،
ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺳﺎﺣﻠﯽ، ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻘﻒ ﺳﻔﺎﻟﯿﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺎﻟﺶ، ﮐﻮﻩ ﻫﺎ، ﺟﻨﮕﻼ ﻭ ﺩﻻﻭﺭﺍﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺿﻮﺍﻧﺸﻬﺮ ﻭ ﺷﺎﻧﺪﺭﻣﻦ، ﻣﺎﺳﺎﻝ ﻭ ﯾﯿﻼﻗﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻔﺖ، ﺷﺎﺯﺩﻩ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﻭ ﺧﻮﻧﻪ ﭼﻮﺑﯿﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﻭﺩﺳﺮ، ﮐﻼﭼﺎﯼ ﻭ ﻭﯾﻼﻫﺎﺵ،
گیلان یعنی رشت
ﻭﺩﻭﺭﺩﻭﺭﺗﻮﻣﻄﻬﺮﯼ منظریه ﻭﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﺵ،
ﮔﯿﻼﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺸﻖ،
* ﮔﯿﻼﻧﯽاش ﮐﭙﯽ
عاشق که میشوی
قشنگ میشوی
قشگ مثل روزهایِ آفتابی
روزهایی که آفتاب میآید و هوا برایِ دیدن
داغ میشود
قشنگ مثل وقتی کهمیگویی
گرمم است
بیا بریم طرفِ جایی
کنار چشمهای ، لب دریایی
قشنگ مثل رفتنهای زیر یک درخت
دراز به دراز شدن و
روبه آسمان
بههم نگاه کردن
قشنگ نه مثل وقتی که تو را در ابری سوار ببینم و
بگویم:
هوی کجا ؟
بخدا من تو را قشنگ دوست دارم
قشنگ مثل وقتی که باد بگیرد و
ابر برگردد
باران شود
و من چترِ تو باشم
عاشق که میشوی
تو
خیلی قشنگ میشوی
افشین صالحی
اندکی غم داشت چشمان تو،
حالا بیشتر زندگی با عشق اینطور است: پرتشویشتر
خویشتنداری و این خوب است اما فکر کن
روزگاری میرسد من با تو قوم و خویشتر…!
گاه با امواج گیسو، گاه با یک طره مو
گاه نیش کوچکی کافیست، گاهی نیشتر
یک نظر گفتند در اسلام تنها جایز است
حیف! با حسرت دلت را میشد از این ریشتر…
احتیاجی نیست با من آبروداری کنی
من تو را آشفتهتر هم دیدهبودم پیشتر
هرچه میخواهد دل تنگت بگو با آنکه من
مطمئنم تو از اینها عاقبتاندیشتر…
مژگان عباسلو
این جا بحث احساس است و عقل توانش نیست ....
این جا دستان همان منتظران همیشگی اند ..
این جا چشمان همان ماهان آسمانند ...
این جا سرودن است و سرودن است و سرودن ......
این جا بحثی سر کنج قلب نیست ......تمام حجم دلت باید تسخیر شده باشد..
این جا بحثی بر سر رهگذری در زندگی نیست ....میزبان ابدی زندگی می طلبد .....
این جا بحثی برسر حرفی هر چندمختصر در خاطرات نیست .....تمام ابعاد خاطرات است ...
این جا دوست داشتن خلاصه میشود در بارانی تند بر سر من ..
این جا دوست داشتن خلاصه می شود در تپش های قلب تو .....
این جا دوست داشتن خلاصه می شود دربیقراری های یک شب سرد زمستانی ...
این جا دوست داشتن خلاصه می شود در توهمات عاری قلب خسته ی من ........
این جا دوست داشتن خلاصه می شود در دوست داشتن و دوست داشتن و دوست داشتن ......
زهرامحدثی(گیلانی)
عقل گفت: من سبب کمالاتم.
عشق گفت: نه من دربند خیالاتم.
عقل گفت: من مصر جامع معمورم.
عشق گفت: من پروانه دیوانه مخمورم.
عقل گفت:من بنشانم شعله غنا را.
عشق گفت: من درکشم جرعه فنا را.
عقل گفت: من مونسم بوستان سلامت را.
عشق گفت: من یوسفم زندان ملامت را.
عقل گفت: من سکندر آگاهم.
عشق گفت: من قلندر درگاهم.
عقل گفت: من صراف نقره خصالم.
عشق گفت: من محرم حرم وصالم.
عقل گفت:من تقوی به کار دارم.
عشق گفت: من دعوی چه کار دارم.
عقل گفت: من در شهر وجود مهترم.
عشق گفت: من از بود و وجود بهترم.
عقل گفت: مرا علم و بلاغت است.
عشق گفت: مرا از هر دو عالم فراغت است.
عقل گفت: من قاضی شریعتم.
عشق گفت: من متقاضی ودیعتم.
عقل گفت: من دبیر مکتب تعلیمم.
عشق گفت: من عبیر نافه تسلیمم
عقل گفت:من آیینه مشورت هر بالغم.
عشق گفت: من از سود و زیان فارغم.
عقل گفت:مرا لطایف غرایب یاد است.
عشق گفت: جز دوست هر چه گویی باد است.
عقل گفت:من کمر عبودیت بستم.
عشق گفت: من بر عقبه الوهیت مستم.
عقل گفت:مرا ظریفانند پرده پوش.
عشق گفت: مرا حریفانند دردنوش.
عقل گفت: من رقیب انسانم، نقیب احسانم، بسته تکلیفاتم، شایسته تشریفاتم، گشاینده در فهمم، زداینده زنگ و همم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم. ای عشق، تو را کی رسد که دهن باز کنی و زبان به طعن دراز کنی؟ تو کیستی؟ خرمن سوخته ای، و من مخلص لباس تقوی دوخته ای.
عشق گفت: من دیوانه جرعه ذوقم، برآرنده شعله شوقم. زلف محبت را شانه ام، زرع مودت را دانه ام. منصب ایالتم عبودیت است، متکاء جلالتم حیرت است. ای عقل تو کیستی؟ تو مودب راه و من مقرب درگاه. آن روز که روز بار بود و نوروزی عشرت یار بود، من سخن از دوست گویم و مغز بی پوست جویم. نه از حجاب ترسم و نه از حجاب پرسم. مستانه در آیم و به شرف قرب حق بر آیم، تاج قبول نهم بر سر، و تو عقلی همچنان بر در.
خواجه عبدالله انصاری