واویلا حرم آواره شده
واویلا حرم آواره شده
تو دله کاروان چه شوری برپا شده
ببین زینب چقدر شبیه زهرا شده
علمدار حرم شبیه مولا شده
شبیه حیدر توی خیبر
واویلا پسر ام بنین
واویلا علم می کوبه زمین
واویلا اشک زینبو ببین
تو نگاه سکینه اضطرابو ببین
سرا به نیزه های بی حسابو ببین
گلوی نازکه طفل ربابو ببین
ببین شکوه علی اکبر
واویلا آسمون رنگ شبه
واویلا رباب در تابو تبه
واویلا جون زینب به لبه
واویلا حرم آواره شده
واویلا حرم آواره شده
اینجا برای از تو نوشتن هواکم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم بپای تست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
بها کم است..
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
شاعر : محمدعلی بهمنی
راست میگن غریبیو غریبه ها رو میشناسی
راست میگن غم نشسته تو صدا رو میشناسی
یکی از بس که دلش تو غصه سوخته اومده...
یکی هر هشت تا النگوشو فروخته اومده
بعضیا از همه دنیا بریدن اومدن
بعضیا تمام راهو بو کشین اومدن
یکی از بس که دلش تو غصه سوخته اومده
یکی هر هشتا النگوشو فروخته اومده
بعضیا تو این حرم تا به ابد موندی ان
بعضیا مثل من ان مسافران رفتنی ان
اومدم تا گره کور دعا رو وا کنم
هرچی که دار وندارم نذر کفترا کنم
اومدم بغض صدامو بترکونم و برم
این ترانه نذریه اینو بخون و برم..
رافت در آستان تو تفسیر می شود
دل با خیال حسن تو تسخیر می شود
صدها هزار نامه آلوده از گناه
با یک نگاه عفو تو تطهیر می شود
پیش از اجل به خانه چشمم قدم گذار
تعجیل کن ! فدات شوم ! دیر می شود
حتی سکوت در حرم تو عبادت است
اینجا نفس به یاد تو تکبیر می شود
اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت
اطراف گندم تو زمین گیر می شود
دیوانه می شود دل عاقل در این حرم
دیوانه ای که عاشق زنجیر می شود
صیاد را به نیم نگهت صید می کنی
آهو به یک ضمانت تو شیر می شود
دلیل تنهایی ام را یاد چشمانت می دانم !
من این بغض بی انتها را از دلت می دانم ...
خسته ام!به زندگی ملالی نیست !تو می دانی!
تو می دانی دست لبریز از عشقم خالیست ...
تو می دانی گریه همسایه ی خوبی نیست..
باران مداوم پایان خوش ماجرا نیست .......!
تو میدانی خنده ام از شوق نیست .....
تو می دانی دلم سال هاست شکسته ........
دل شکسته خون آلود نیست؟؟؟
هوایت برای من زیباترین نفس هاست ..!
نگاهت برای من ،عمیق ترین دریاهاست !
وجودت را که می آوری ...
نبودن دیگران قسمت دردناک قصه نیست..!
و دلم!.......................
خالی از عشق هم باشد ..سرشار از عشقت می شود ...!
و این یعنی ........
هنوز امیدی برای زندگی کردن هست ..!
بغض که می کنم تنها دستانم به قلم می روند !
و تو میدانی دلیل این عادت آزار دل است .....
من نوشتن از تو را نهایت خوشبختی می دانم !
در تنگناترین دلتنگی ها یادت آرامش من می شود ...
یادت را چون پروانه ای به پرواز در می آورم ..!
بغضم در نگاه سرشار از عشقت خرد می شود ..
و در دریای چشمانت کویر وجودم غرق می شود ...
یادت آرامش بخش ترین حال دنیاست ..........
خدایا دوستت دارم !!!!!!!!
زهرامحدثی(گیلانی)
دوباره دلم برات تنگ شده
از غم دوری تو تب کردم
من مقصرم خودم میدونم
همه روزامو خودم شب کردم
من همش بهونه آوردم که
راه خونه ی تو خیلی دوره…
اما عشق تو مث بارون شد
داره چشم های منو میشوره
من به عشق تو پر زدم تا دوباره پیش تو اومدم
چشم من رو به احساس تو وا شد
قلبم از خودش بی خوده مث کفترا هوایی شده
زیر نامه ی عشق من امضا شد
خودت امشب همه چیرو خوندی
از نگاه من عاشق پیشه
بهترین صحنه ی عمره وقتی
چشم من از عشق تو تر میشه
یه صدایی توی گوشم می گفت
حق نداری که مردد باشی
دورترین فاصله ها نزدیکه
شرطش اینه که تو مقصد باشی
من به عشق تو پر زدم تا دوباره پیش تو اومدم
چشم من رو به احساس تو وا شد
قلبم از خودش بی خوده مث کفترا هوایی شده
زیر نامه ی عشق من امضا شد
آوارهی آن چشمِ سیاهت شدهام
بیچارهی آن طرز نگاهت شدهام
هر بار مرا مینگری , میمیرم
از کوچهی ما میگذری , میمیرم ...
علیرضا آذر
مینشینم لب حوض و تو را میپایم :
بوسههایت سرخ است
اشکهایت آبی
گونههایت وسط آب و عطش حیران است
رنگ موهای تو بر عکس خیالات جمیع شعرا
شب ظلمانی نیست
ظهر تابستان است ..
تو زبان لب خاموش مرا میدانی
لهجه ی بوسه تو خیستر از باران است ..
مینشینم لبه حوض و ترا میپایم :
پشت این پلک که وا میکنی و
میبندی
داستانهای عجیبی داری
دوست دارم که بخوانم بازت
دوست دارم که ببینم این بار
در نگاه تو چه افسانه ی پر جاذبهای پنهان است ..
"سید علی میر افضلی"