نفس در سینه ام تنگ است امشب
دلم بازیچه ی رنگ است امشب
نمی دانم چراشوریده حالم
غزل هم بی دل و تنگ است امشب
خدایا گریه ام پر آب و تاب است
گمان کردم که دل٬تنگ است امشب
نگاهم سوی یک لیلی است امشب
برایش این دلم تنگ است امشب
خدا مجنون من آشفته حال است
ز داغ لیلی اش تنگ است امشب
خدایا فکر می کردم که دنیا
غزل های دل تنگ است امشب
چرا مجنون لیلی بی قرار است
نه لیلی هم دلش تنگ است امشب
خدایا عاشقی سامان ندارد
خدا هم این دلش تنگ است امشب
هیس!!!
واژه ها ساکت باشید!!
محفل درد من است..
محفل تنهایی با حضرت جان
صمدا... ملکا... جانا..
صحبتی دارم هر چند خرد
دردیست قابل شنیدن..
خواهشی دارم قابل درک..
می شود باز کنی دفتر شعرم را
باز کن... نترس... جز درد نیست
این زندگی با من مهربان نیست
باز کن... نترس... چیز زیادی نیست
بسی بغض چاشنی درد
باز کن... نترس.. کفر نیست
بندگی را جای کفر نیست...
باز کن... درد است و خیال و بغض
حضرتا! پرگارزندگی مرا نیم صفحه نچرخان لطفا
مالکا! درد چیز عجیب ست ولی.. کمی خوشی برمن حرام نیست ..
ای عزیز جان!ای مالک وجود.. ای جان و روح و جسم از تو
سکوت مرا بشکن.. این روزه نیاز به افطار دارد
بغض چند وقتیست رفیق گرمابه ی من است ولی
مرا معاف کن از این رفاقت تلخ...
یا محول الحول والاحوال!
تغییر ده حال مارا
زهرامحدثی (گیلانی)
من از غل و زنجیر می ترسم
از آهه بی تاثیر می ترسم
از اتفاق ظاهرأ ساده، از اتفاقی که نیفتاده
می خندمو از خنده می ترسم
هر روز از آینده می ترسم
زیر بید بی مجنون میشینم
زیر شُر شُر بارون میشینم
فک میکنم شاید برگردی
با خودم می گم باید برگردی
خنجر واسه ی این سینه کافی نیست
عاشق کشی رسم تلافی نیست
ای چشم از دیدن خلاصم کن
از چشم پوشیدن خلاصم کن
اینقدر گیجم که نمیدونم
باید تو رو از چی بترسونم
زیر بید بی مجنون می شینم
زیر شرشر بارون می شینم
فک میکنم شاید برگردی
با خودم میگم باید برگردی
زیر بید بی مجنون میشینم
زیر شُر شُر بارون میشینم
فک میکنم شاید برگردی
با خودم می گم باید برگردی
زیر بید بی مجنون میشینم
زیر شُر شُر بارون میشینم
فک میکنم شاید برگردی
با خودم می گم باید برگردی