و هوا چقدر خوب می شود ..
وقتی بارانی مرا یاد تو می اندازد..
یا که وقتی صدای گرم تو را
در دلم می شنوم ...
و من برای نوشتن ..
دلیل نمی خواهم
حالی خوب می خواهم ..
حالی مشابه تنها نبودن ..
زهرامحدثی(گیلانی)
و هوا چقدر خوب می شود ..
وقتی بارانی مرا یاد تو می اندازد..
یا که وقتی صدای گرم تو را
در دلم می شنوم ...
و من برای نوشتن ..
دلیل نمی خواهم
حالی خوب می خواهم ..
حالی مشابه تنها نبودن ..
زهرامحدثی(گیلانی)
زنده ام!
به ایه ی قرآنی
به فال حافظی
به نغمه های بارانی
هوای گیلانی
به شعر منزوی و یک رباعی شیرین از باباطاهر
به شعری که می شکند سکوت تلخ دل را
به حالی که گفته نشد به هیچ بشری
به بغضی که می شکند بر بازوان مخاطبی خاص
من زنده ام
به هوای ملال اور بارانی متمادی
می دانی دروغ من کجا بود؟
انجا که به جای سرودن از تو
از بغضی نوشتم که با رفتنت رفته بود
گناه من همین بود
به جای بودنت
شعر را مخاطب کردم
گناه من همین بود و بس!
زهرامحدثی(گیلانی)
این برگهای زرد
به خاطرپاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو..
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
– ایستاده بر پنجهی پاهایش –
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام
میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دورِ تو!
یغما گلرویی
بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوست
گاهی همین قشنگ ترین شکل گفت و گوست
بگذار دست های تـــو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آنچه مو به موست
دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق
چیزی که دیر می برد از آدم آبروست!
آزار می رسانــم اگـــر خشمگیــن نشو
از دوستان هرآنچه به هم می رسد ، نکوست
من را مجال دلخوشی بیشتر نداد
ابری که آفتاب دمی در کنار اوست
آغــوش وا کن ابر! مرا در بغـل بگیــر!
بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست
م.عباسلو
می روی اما بدان
عمر من است می رود
بتنهایی می ترسم ز رفتنت
گه دیگر
دلت نیاید به پیشم
به تنهایی کبوتر دلت
به اسمان
که پرکشیده
که می روی
اینجا دلم هلاک تو ست
بگو که کی تو می ایی
به تنهایی به کدامین امید کنم شب
به کدام کنم روز
که من بمانم به یاد تو
تو که می روی به تنهایی
تو که می
روی
برو
فقط ببرتو با خود
این دل من
که به یاد من
تو باشی
میان فرشتگان
تو به تنهایی خاموش نمی شوداین اشک
چرا باز می بارد
هنوز نرفته ای که
دلتنگ تو شدم
به تنهایی بیا
که ببوسم دست و پا و دو چشم شهلایت
مرا مده
دوری که بی تو می میرم
من به تنهایی وقت نبودنت
تو بدان بغض مرا خواهد کشت
که دستم به دست تو نرسد
روز وصل در شام تنهایی
سراغ من را تو بگیر
از ابر
در شب بارانی
که رعدش صدای من
و باران اشک من است به تنهایی
تنی رنجور
و دلی بی طاقت
این ها نشانه ی چیست؟
پاهایی که توان رفتن نداشت
قلمی که اثر نگذاشت بر کاغذ
روز هایی که نبودم
و حالا که هستم
و این تویی
که نیستی ..
چه دردی دارد
نفهمی از کدامین شعر خنجر خوردی ..
اینکه نفهمی پشت کدامین قافیه ردیف کردی رفتنت را
و شعری که نامفهموم ماند برای همه
الا تو ..
زهرامحدثی(گیلانی)
خدایا خسته ام
به وسعت عرشت
به وسعت دل مهربانت
به وسعت بودنت در کنارم
خدایا این بودنت زیباست
ولی مرا به زندگی امیدی نیست
نه اینکه بگویی دوست دارم مرگ و رفتن را
نه ..
توان زندگی کردن ندارم..
زهرامحدثی(گیلانی)