دخترک،این بار بخند!
پاک کن رنگ زده بر چهره...
پاره کن هرچه نقاب است و برون آ از خویش...
از خود قلابی!
ازنقابی ک زدی بر صورت!
دخترک،بیرون آ!
تو برون آ از نقش!
نقش پوشالی و تو خالی یک عاشق مست!
دخترک!
جامه بدر..
نعره بزن..
فریاد کن!
تو برون آ از این نقش خیالی ک در آن؛
غرق در زمزمه جاری یک رود سرابی شده ای..!
تو خودت باش دختر!
تو نه عاشق هستی؛
ن همانی ک دلی با دل اوست..!
تو همان دخترک کوچک تنها هستی...
ک دلت را ، پیش خودت، سخت ، نگه داشته ای!
تو همان دخترک کوچک خندان هستی!
نه کسی آمده است؛ نه کسی هم رفته ست!
تو بخند دخترکم!
دخترک زیبا رو!
تو بخند!
با همان شوق قدیمی...
با همان ذوق، همان خنده زیبا!
با همان چهره شاداب!
تو بخند!
دخترک! شاد بخند...
قهقهه زن...
آنقدر شاد بخند،
کز صدای خنده ت...
همه،دنیا ب تقلا افتند...
همه،شاد و خوشحال....
همه،لبریز خوشی ها بشوند...
تو بخند دخترک رویاها!
آنقدر شاد بخند...
ک غم از رو برود...!
خنده ای از ته دل؛
قهقهه ای مستانه!
تو بیا و برون آی از این نقش خیالی خودت!
تو خودت باش...
تو خودت باش ک زیباترین نقش زمینی تو خودت!
دخترک!غم نخوری ؛
از برای دل تنهایی خویش؟
تو خدا را داری...
دل زیبایت را،
دل تنهایت را،
بسپارش ب خدا...
تو خودت میبینی
ک چه ها خواهد کرد...
تو خودت باش و خودت باش و خدا...
تو خودت خواهی دید ؛
ک خدایت چه ها خواهد کرد...
با دل غم زده تنهایت...
دخترک! غم مخوری؟!
ب دل خود بسپار،
یک امید زیبا!
با خودت گو هرروز ؛
من خدا را دارم...
دل تنهایم را؛
ب خدایم دادم....
تو بگو؛ داد بزن؛ نعره بزن؛ فریاد کن...
با صدایی غرا...
آنچنان داد بزن
ک همه، خوب بفهمند
ک تو تنها نیستی!
ک خدا را داری!
دخترک! غم مخوری؟شاد بخند؛ شاد بخوان...
دخترک! دختر غم دیده من...!
خنده بر لب داری؟!
و امیدی در دل؟
پس همینت کافیست!!
و تو خوشبخت هستی..!
دخترک! شاد بخوان؛ داد بزن....
تو بگو با دل خویش...
ک خدا را داری....
تو خــــدا را داری...!
