درعشق تو فکر چاره کردن غلط است ..
تا هست زبان،اشاره کردن غلط است ...
من راه و رسم عشق را می دانم ..
در عاشقی استخاره کردن غلط است ..
درعشق تو فکر چاره کردن غلط است ..
تا هست زبان،اشاره کردن غلط است ...
من راه و رسم عشق را می دانم ..
در عاشقی استخاره کردن غلط است ..
شهریور عاشق اناربود
اما هیچ وقت حرف دلش رابه انار نزد
اخر انار شاهزاده ی باغ بود
تاج انار کجا و شهریورکجا؟!
انار اما فهمیده بود،
می خواست بگوید او هم عاشق شهریوراست
اما هر بار تا میرسید، فرصت شهریورتمام می شد
نه شهریوربه انارمی رسید
و نه انار می توانست شهریور را ببیند
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت
سال هاست انار سرخ است
...سرخ از داغی وتندی عشق
وقرن هاست شهریور بوی پاییزمی دهد...
با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنم
دردی اگر داری بگو با بوسه درمانت کنم
آرامشت را بیخیال... امشب به ساز من برقص!
پاسخ بگو، پلکی بزن، تا مست و حیرانت کنم
بنشین فقط حرفی بزن حتی به نرخ عمر من
جانم فدایت! خنده کن تا ماه ارزانت کنم
ترسوترین ترسای من قید قوانین را بزن
همراه شو تا آشنا با شیخ صنعانت کنم!
سیاره ی زیبای من دور تو گردش می کنم
خواهی تو را زیباترین کیوان کیهانت کنم؟
اسطوره ی مهر و وفا بی شک تو هستی خوب من
با من بمان تا سرتر از تاریخ ایرانت کنم
در حسرت این لحظه ها یعقوب دیدارت شدم
حالا که هستی صبر کن تا عشق مهمانت کنم!
در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر
گریه کردم، گریه ها هر دم، در آغوشم بگیر
ابر دلتنگی کمی لبریز باران ها شده
زیر چتر آهسته و نم نم در آغوشم بگیر
با همان شرم و حیای ناز و معصومانه ات
چشم خود بگذار روی هم، در آغوشم بگیر
آنقَدَر دلتنگ تو هستم که وقتی آمدی
تو بدون صحبتی محکم در آغوشم بگیر
گرچه می دانم بعید است انتظارم، لا اقل
در درون دفتر شعرم در آغوشم بگیر
تو کنارم باش... اصلا.. شعرهایم مال تو
هرچه ازتاثیرچشمت می سرایم مال تو
یک تبسم ،یک نگاه ساده ی تو مال من
در عوض هرچیز که مانده برایم مال تو
هیچ موجودی ندیدیم از خدا بخشنده تر
"دوستت دارم "به حدی که.... خدایم مال تو!
روزی اسماعیل اگر سر داد در پیمان عشق...
چشم وگوش ذهن و قلب و دست و پایم مال تو
ثروت یک شاعرعاشق فقط......اشعار اوست...
تو کنارم باش........ اصلا ....شعرهایم مال تو
این شعر محشره ، پیشنهاد میکنم بخونید
بچه ها سلام ... صبحتان به خیر
درس امروز ما فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ می لرزید
صوت ناسازم آنچنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن میان صدا کردم
ژاله! از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
د ... جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین،انتقامجو،گفتم
بچه ها! گوش ژاله سنگین است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله یاسین است
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پیگیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
"فعل مجهول" فعل آن پدریست
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
"فعل مجهول" فعل آن پدریست