چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

چشم هایش شروع واقعه بود...آسمانی درون آنها و
در صدایش پرنده می رقصید...بر تنش عطر خوب آویشن
باز گوشواره های گیلاسی...پشتِ گوشش شلوغ می کردند
دست های کمندِ نیلوفر...سینه ریزی ظریف بر گردن
احتمالا غریبه می آمد...از خیابان به شرم رد می شد
دخترِ پا به راهِ دیروزی...هیکلِ رو به راهِ حالا زن
در قطاری که صبح آمده بود...دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد...زیر پاهای گرمِ در رفته
پشت سر لاشه های پل بر پل...پیشِ رو کوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیانِ ناآرام...در خیابان سایه و روشن
در خیالش قطار مردی بود...بی حیا،بی لباس،بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد...توی هر کوپه کوپه آبستن
سارقانی که دست می بردند...سیب سرخ از حصار بردارند
دکمه هایی که حیف می مردند...روی دنیای زیرِ پیراهن
مردمانی که در پیِ پنجره ها...در پیِ هرچه لخت می گشتند
پیش چشمانِ گردِ شانینک...فرصت داغی بود و طعمِ بدن
آسمان با گُروم گروم به خودش...عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد...از کجا روی صورتِ دامن
او مسافر نبود اما باز...منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی گشت...تن تَ تَن تن تَ تن
سوتِ کمرنگِ سرد می آمد...تیرِ غیبی تَلَق تلق تر راه
خاطراتی که داشت قِل می خورد...روی تصویر ریلِ راه آهن
توی چشمِ فلان فلان شده اش...آسمانی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِیهه...مادیانِ در انتظارِ تِرن

علیرضا آذر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۴:۰۵
Zahra Gilani

ولوله در متن شد و واژه به هم ریخت مرا

سطر طنابی شد و از نقطه بیاویخت مرا

در سرم اسبان اصیل از پی ِ هم تاخته اند

تا غزل و خون و دهن، سرخ درآمیخت مرا

بسته ی دستان ِ مرا می کشد انگار کسی

تا که به دورم بکشد پرده ی دیوار کسی

تا بدن ِ پیچکی ام بوسه به دیوار زند

واژه به جوش آمد و شد مژده ی آوار کسی

شعر به یک بیت دلیل اوست که در متن دوید

ماده ی اسبان ِ اصیل، اوست که در متن دوید

هیچ نشد تا که زمین قد ِ قدم هاش شود

ماه ترین دختر ایل اوست که در متن دوید

مشهد و مشعر به لبش، مضربی از خون دهنش

نشئه ی شیراز رسید از وسط پیرهنش

 حلقه ی گیسو به کمر چمبره زد تا بکشد

عطر هوس را به تنم، بوی خوش ِ زن به تنش

گام کشید از پی ِ هم گام کشیدم برسم

رد برهنه پایمان، تا که رسیدند به هم

خنده به لب داشت بیا، اخم به ابرو که میا

بیم و امید است به دل، خوف و رجا در قدمم

شاخه ی خشکی است تنم، دست مزن داس بریز

پلک ز هم باز کن و پشت ِ هم الماس بریز

چرخ بزن چرخ بزن، دامن و تن را بتکان

های بکش باز که آب از دهن یاس بریز

داغ ز لب ها بچکان دختر خورشید دهن

آه بکش شعله بزن بر من ِ باروت بدن

گر چه به هر جمله ی تو، نی به نی افروخته ام

حرف بزن حرف بزن حرف بزن حرف بزن

 داغ ز لب ها بچکان، شعله به باروت بگیر

شانه بجنبان و برو دوش به تابوت بگیر

تا جسد سوخته ام دست به کاری نزده

سرخ و ملس حرف بزن لهجه ی شاتوت بگید

قافیه تنگ است مرا، آخر دنیای من است

گر چه قشنگ است مرا آخر دنیای من است

آخر ِ دنیای من است، آخر ماجرای من

ماه و پلنگ است مرا، آخر دنیای من است


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۳:۵۹
Zahra Gilani

تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

 

تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی

نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد

 

برای دیدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد

 

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد

 

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار

اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد

 

"عبدالحسین انصاری"


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۳:۴۸
Zahra Gilani

امروز که محتاج توام جای تو خالیست

 

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 

در من نفسی نیست ؛ نفسی نیست

 

در خانه کسی نیست ،‌مکن امروز را فردا

 

بیا با ما که فردایی نمی ماند

 

که از تقدیر و فال ما در این دنیا کسی چیزی نمیداند

 

تا ایینه رفتم که بگیرم خبر از خود

 

دیدم که در آیینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم به تو بر میخورم اما

 

در تو شده ام گم به من دسترسی نیست

 

نکن امروز را فردا

 

دلم افتاده زیر پا

 

بیا ای نازنین ای یار ، دلم را اززمین بردار

 

در این دنیای ناهموار که میبارد به سر آوار

 

بحال خود مرا نگذار رهایم کن از این تکرار

 

 

                            "      رهایم کن از این تکرار"


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۳:۴۱
Zahra Gilani

به تو ای دوست سلام
دل صافت نفس سرد مرا آتش زد
کام تو نوش و دلت گلگون باد
بهل از خویش بگویم که مرا بشناسی
روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست یار دیرینه من درد و غم رسواییست
عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست ولی افسوس که روحم به تنم زندانیست
چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم میترکد
دل تنگم زعطش میسوزد
شانه ای میخواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست
کاش میشد که من از عشق حذر میکردم یا که این زندگی سوخته سر میکردم
ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی زچه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟
من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم
ای فلک ننگ به توخنجرت ازپشت زدی به کدامین گنه آخرتو به من مشت زدی؟
کاش میشد که زمین جسم مرا می بلعید کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید
آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟
من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش 
دیگر ای بادصبا دست زبختم بردار
خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
مگر این غم زسرم دور شود
ولی انگار نشد
بگو ای دوست چرا دور نشد؟
من تماشای تو می کردم و غافل بودم 
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
 
گقته بودی که چرا محو تماشای منی 
و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی
 
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
 
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی

هوشنگ ابتهاج (سایه)


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۳:۳۳
Zahra Gilani

بر چه گریان گشته بودی ؟ آه ای چشم سیاه
از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم
در گمان اینکه شاید شاید آن اشک نهان
بود در خلوت سرای سینه ات یادآورم

******

به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست 

******

می شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ امید
این همه گشتم من و ، دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو می آرمید

******

چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست
درین آشفته اندوه نگاهم
تو را می خواهم ای چشم فسون بار
که می سوزی نهان از دیرگاهم

******

دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت آشناسوز

******

آه می نوشمت چو شیره گل
چیستی ؟ ای نگاه نازآلود
تو گلابی گلاب شهد آگین
تو شرابی شراب گل پالود

هوشنگ ابتهاج

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۳ ، ۱۳:۲۶
Zahra Gilani

عشق تفسیر قشنگیست ..

خرابش نکنیم ..

درد عظیمیست ....

خارش نکنیم ...

سیل ویرانگریست ...

باران ننامیمش ...

حال من حال ابریست ...

ابری که نبخشیده باران را ........

گاهی ترک کردن ...

تنها راه درگیری زمستان ...

تنها نشانی از سرماست ...

من از نسل زمستانم ...

روحم سرد ...

دلی یخ زده ...

موهایم به بلندی شب یلدا ...

و چشمانم به سیاهی نیمه ی چله ...

و افکارم به پیچیده گی ابیات حافظ ...

خانه ام را برده برف ...

باد برده افکارم ...

باران شسته گناهانم ...

زمستان نهایت گناه من !

تنها محبوب من!

از من سراغ من نگیر!

من از من کلافه ام ......

زهرامحدثی(گیلانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۱۴:۵۳
Zahra Gilani

خودت امشب همه چی رو دیدی .......

زندگی ام امسال همه ی درد ها را ربوده است .....

خانه ام گم کرده قبله اش را ....

که انگار کعبه خارج شده از جاذبه ی زمین ....

انگار می بینم که می گردد تمام جهان به دورش ........

یا شاید خورشید بتابد به شوق کعبه ...........

کهکشان می چرخد در مداری خارج ماورا ........

به دور محوری خارج از افکار آدمی ...

امشب به سجده رفتند جهان و جن و انس ...

به یمن حضور خدا جهان یافت گم کره ی دیرینش را ...........

عشق را ........

زهرامحدثی(گیلانی)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۸
Zahra Gilani

خدایا مرا به خاطر گله هایم ببخش

من دوگوش شنوا دارم . دنیا از آن من است ..

با پاهایی که مرا به هرکجا می برد،

با چشمانی که می تواند طلوع خورشید را نظاره گر باشد،

با گوش هایم که چیز هایی را که باید بدانم ،می شنود .

خدایا !مرا به خاطر گله هایم ببخش .

من"سلامت"هستم،دنیا از آن من است ..

آگ ماندینو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۷:۴۵
Zahra Gilani

زندگی معجزه ی آنی نگاه یاسمن ...

زندگی لبخند شقایق ...

زندگی صدای آرام زمستان ...

زندگی آسمان پر ستاره ...

زندگی هیاهوی کودک سه ساله ......

زندگی موج های دریا...

زندگی پر پرواز پروانه ....

زندگی جنون مجنون ......

زندگی صدای سار ....

زندگی همراهی مادر ......

زندگی مقصد مشهد ....

زندگی نوازش خداست .........

زهرامحدثی(گیلانی)



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۶
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani