یک جرعه آرامش می خواهم ...
یک بغل طراوت ...
یک بوسه ی بهار ...
و..
یک لبخند تو ....!
تنها همین !
زهرامحدثی(گیلانی)
یک جرعه آرامش می خواهم ...
یک بغل طراوت ...
یک بوسه ی بهار ...
و..
یک لبخند تو ....!
تنها همین !
زهرامحدثی(گیلانی)
راستی نازنین ی چیزی هنوزم واسم عزیزی
هنوزم وقتی میخندی تو منو بهم میریزی
راستی نازنین ی چیزی هنوزم واسم عزیزی
هنوزم وقتی میخندی تو منو بهم میریزی
ی چیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
ی چیزی بگم
تو درست شنیدی این خود منم
ی چیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
ی چزیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
یادته شبای مهتاب چشای قرمزه بی خواب
یادته میگفتی دلخور کاش بشهدر نیاد آفتاب
قربونه چشات برم من
که بهم زندگی میدن
چشمای هیچکسی واسم اینقده عزیز نمیشن
ی چیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
ی چیزی بگم
تو درست شنیدی این خود منم
ی چیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
ی چزیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
یادته شبای مهتاب چشای قرمزه بی خواب
یادته میگفتی دلخور کاش بشهدر نیاد آفتاب
قربونه چشات برم من
که بهم زندگی میدن
چشمای هیچکسی واسم اینقده عزیز نمیشن
ما قرار نبود جدا شیم
سره حرفمون نباشیم
نبوده جایی تو این شهر که باهم نرفته باشیم
ی چیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
ی چیزی بگم
تو درست شنیدی این خود منم
ی چیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
ی چزیزی بگم
تورو با دنیا عوض نمیکنم
بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است
در لطف تو تحمل آه فقیر نیست
فیاض را صدای گرفتار ها بس است
این نفس مانع است ، خودت برطرف نما
بین من و تو چیدن دیوارها بس است
من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم
بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !
خیلی گناه می کنم و توبه می کنم ..
دیگر بس است .. اینهمه تکرار ها بس است
این بار را بخر .. که دگر راحتم کنی
بیهوده رفتن سر بازارها بس است
تو سفره را برای همه پهن می کنی
در مهربانی تو همین کارها بس است
ما را بهشت هم نبر .. اما قبول کن
لبخند تو برای گنه کارها بس است
آری فقط حسین مرا رد نمی کند
از این به بعد رفتن دربارها بس است
علی اکبر لطیفیان
غماهاتو بده به دل من تو که میدونی واسه تو میمیرم
شک نکن به حرفای من , من که عمریه از تو جون میگیرم
مهربونم تویی جونم آره قدرتو میدونم
با تو عشقم تو بهشتم دیگه بی تو نمیتونم
دیگه بی تو نمیتونم
من موندم پای عشقت هنوزم
عاشقتر از دیروزو هر روزم
تنهایی تویه قلب من جاته
عشق من دنیام تویه دستاته
دل به تو بستم بهت وابستم تا آخرش عاشقت هستم
چه خوبه حالم با تو خوشحالم
خوب من به تو میبالم
تا دنیا دنیاست عشقت پا برجاست
از اینکه هستی ممنونم
اوج رویامی نبض دنیامی
این حسو به تو مدیونم
من موندم پای عشقت هنوزم عاشقتر از دیروزو هر روزم
تنهایی تویه قلب من جاته عشق من دنیام تویه دستاته
من موندم پای عشقت هنوزم
عاشقتر از دیروزو هر روزم
تنهایی تویه قلب من جاته
عشق من دنیام تویه دستاته
دل به تو بستم بهت وابستم تا آخرش عاشقت هستم
چه خوبه حالم با تو خوشحالم
خوب من به تو میبالم
تا دنیا دنیاست عشقت پا برجاست
از اینکه هستی ممنونم
اوج رویامی نبض دنیامی
این حسو به تو مدیونم
من موندم پای عشقت هنوزم
عاشقتر از دیروزو هر روزم
تنهایی تویه قلب من جاته
عشق من دنیام تویه دستاته
چه زیباست وقتی چشمانم بسته است ........
می بینمت هر کجا...........این جا ،آن جا ......
چقدر زیباست دلم که می گیرد ...
می شود یاد تو ثروتمند ترین برای دل فقیرم ..
من نمی خواهم باران را ...
نمی خواهم حال خوب را ...
......من بودنت را نمی خواهم تنها برای چند لحظه ..
یا که بیایی وقتی تنهایی ..
یا زمان دلتنگی ...
می دانی .......
من مغرورم .......
من تو را ......
با تمام هستی ات .........
با تمام حرف هایت ......
با تمام زیبایی ات ........
با تمام عظمت دل مهربانت ......
یکجا می خواهم ............
من نیستم کودک پنج ساله ای ..
که با دیدن شکلات به دستانت .......
بشوداز عمق دل لبریزاز شوق پرواز .....
خدایا !گناه از من نیست ......
ببین !........
مهربانیت نفوذ کرده در یکایک سلول های ذاتیم ......
من از توام ........
به من خرده نگیر .........
وسعت رحمتت فراگیر است ......
ببین این حال من نیست ........
می بخشی ثانیه ثانیه ی گناهم را .....
چطور توانم را جمع کنم........
این خارج از تاب و توان جهانم است ......
بگو که گناه از من نیست .......
من که برای دیدنت خیره می ماند نگاهم هر لحظه بر افق ...
من که می نویسم بی بهانه برای دلم .......
از تو ........
تو تنها ضمیر مالکی تمام شعر های منی ...!
تو ای تنهاترین عمق تنهایی!تو تنها ترینی در نوشته هایم ........
باز نگاهم خیره به خبری تازه از سوی توست ........
بگو که گناه از من نیست...........
و مرا ببخش مثل همیشه .......
زهرامحدثی(گیلانی)
در قالب هستی ام
در قاب اندیشه ام
در سکوتی که تو می دانی
من همیشه ایستاده ام
دور از هر سیاهی
آسمانی ماندم وآسمانی سوختم
تورا دیدم
تورا مستانه بوسیدم
تورا من با همه جان وجودم
با دلم با روح پاکم
با سحر دیدم
تو را مستانه بوئیدم
خدایی تو
رضایی تو
وفایی تو
همه عالم ندایی تو
تو را چون لاله بوئیدم
تورا نزدیک بر جسمم
میان سینه و ...
مادرم
تورا هردم برای این حیاط عاریت
خدای مهربا نیها
دیدمگیله مرد میگفت : نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند ؛
نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا ...
مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم ...
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست ...
هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت ...
و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست ...
با الهام از متنی در وبلاگ مرجان سرخ
خوب من،اضطراب کافی نیست...جسدم را برایت آوردم
هی بریدی،سکوت باریدم...بخیه کردی و طاقت آوردم
در تنم زخم و نخ فراوان است...سرِ هر نخ برای پرواز است
تا برقصانَدَم،برقصم من...او خداوندِ خیمه شب باز است
از تبار خروش و طغیان بود...رشته آتشفشانِ بر موهاش
چشم هایش عصاره ی خورشید...زیر رنگین کمانِ ابروهاش
با صدایش ترانه هایم را...یک به یک رو به راه می کردم
مرده ی دستپاچه ای بودم...تا به چشمش نگاه می کردم
بدنش را چگونه باید گفت...ساده نیست آنچه در سرم دارم
من که در وصفِ یک سرانگشتش...یک لغت نامه واژه کم دارم
زندگی اتفاق خوبی بود...آخرش با نگاه بهتر شد
چشم هایت همیشه یادم هست...هر نگاهی به مرگ منجر شد
چشم هایت عقیقِ اصلِ یَمَن...گونه ها قاچِ سیبِ لبنانی
تو بخندی شکسته خواهد شد...قیمت پسته های کرمانی
نرمِ رویاست جنسِ حلقومت...حافظ از وصف خسته خواهد شد
وا کن از دکمه دکمه ها بدنت...چشمِ شیراز بسته خواهد شد
سروِ خوش قامتِ تراشیده...شاخه هایت کجاست پَر بزنم
حیف از آن ساقِ پا که با بوسه...زخمِ محکم تر از تبر بزنم
از کدامین جهان سفر کردی...نَسَبَت از کجای منظوم است
که به هر دانه دانه سلولت...جای یک جای دور معلوم است
مردم از دین خروج می کردند...تا تو سمت گناه می رفتی
شهرِ بی آبرو به هم می ریخت...در خیابان که راه می رفتی
زندگی کردمت بهانه ی من...غیرِ تو هر چه زنده را کشتم
چند سال است روزگار منی...مثل سیگارِ لای انگشتم
دور تا دورم ابرِ مشکوکی ست...جبهه های هوای تنهایی
فصل فصلم هجومِ آبان هاست...تُف به جغرافیای تنهایی
مثل دورانِ خاله بازی بود...مثل یک مردِ مُرده خوانده شدم
اِی خدای تمامِ شیطان ها...از بهشتی بزرگ رانده شدم
تو در ابعادِ من جوانه زدی...عکس من،قابِ دیدنت بودم
تو به فکر خیانتت بودی...من به فکر سرودنت بودم
چشمِ خود را به دستِ خود بستم...تا عذابِ سبک تری باشی
تا در اندوه رفتنت باشم...تو در آغوش دیگری باشی
دخترِ کوچه های تابستان...طعمِ شیرین و داغِ خردادی
من خداوندِ بیستون...تو به فکر کدام فرهادی
چشم هایت کجای تقویمند...از چه فصلی شروع خواهی کرد
واژه واژه غروب زاییدم...از چه صبحی طلوع خواهی کرد
تو نباشی تمامِ این دنیا...مملو از مرد های بیمار است
تو نبودی اذیتم کردند...زندگی سخت کودک آزار است
خانه ام را مچاله ات کردم...جای خالیت روی تختم ماند
حسرتِ سیب های ممنوعه...روی هر شاخه ی درختم ماند
هر دو از کاروانِ آواریم...هر دوتا از تبارِ شک،یا نه
ما به فریادِ هم قسم خوردیم...هر دوتا دردِ مشترک،یا نه
گیرم از چنگ جان به در ببری...گیرم از تَن فرار خواهی کرد
عقل من هم فدای چشم هایت...با جنونم چه کار خواهی کرد
سی و یک روز دردِ در به دری...سی و یک هفته خودکشی کردن
سی و یک ماه خسته ام کردی...سی و یک سال طاقت آوردن
در تکاپوی بودنت بودم...زخم های همیشه ام بودی
بُتِ سنگینِ سنگ در هر دست...دشمنِ سختِ شیشه ام بودی
می روی نَم نَم و جهانم را...ساکت و سوت و کور خواهی کرد
لهجه ی کفش هات ملتهبند...بی شک از من عبور خواهی کرد
در همین روزهای بارانی...یک نفر خیره خیره می میرد
تو بدی کردی و کسی با عشق...از خودش انتقام می گیرد
خبرم را تو ناشنیده بگیر...بدنت را به زنده ها بسپار
کودکت هم مُریدِ چشمت شد...نام من را به روی او بگذار
بعدِ مرگم سری به خانه بزن...زندگی تر کنی حضورم را
تا بیایی شماره خواهم کرد...ردِ پاهای دورِ گورم را
آخرم را شنیده ای اما...در دلت هیچ التهابی نیست
با تو مرگ و بدونِ تو مرگ است...عشق را هیچ انتخابی نیست
علیرضا آذر
چشم هایش شروع واقعه بود...آسمانی درون آنها و
در صدایش پرنده می رقصید...بر تنش عطر خوب آویشن
باز گوشواره های گیلاسی...پشتِ گوشش شلوغ می کردند
دست های کمندِ نیلوفر...سینه ریزی ظریف بر گردن
احتمالا غریبه می آمد...از خیابان به شرم رد می شد
دخترِ پا به راهِ دیروزی...هیکلِ رو به راهِ حالا زن
در قطاری که صبح آمده بود...دشت هایی وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس می شد...زیر پاهای گرمِ در رفته
پشت سر لاشه های پل بر پل...پیشِ رو کوره راهِ سردرگم
مثل یک مادیانِ ناآرام...در خیابان سایه و روشن
در خیالش قطار مردی بود...بی حیا،بی لباس،بی هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد...توی هر کوپه کوپه آبستن
سارقانی که دست می بردند...سیب سرخ از حصار بردارند
دکمه هایی که حیف می مردند...روی دنیای زیرِ پیراهن
مردمانی که در پیِ پنجره ها...در پیِ هرچه لخت می گشتند
پیش چشمانِ گردِ شانینک...فرصت داغی بود و طعمِ بدن
آسمان با گُروم گروم به خودش...عکس هایی فجیع می انداخت
چکه های غلیظِ خون افتاد...از کجا روی صورتِ دامن
او مسافر نبود اما باز...منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمی گشت...تن تَ تَن تن تَ تن
سوتِ کمرنگِ سرد می آمد...تیرِ غیبی تَلَق تلق تر راه
خاطراتی که داشت قِل می خورد...روی تصویر ریلِ راه آهن
توی چشمِ فلان فلان شده اش...آسمانی برای ماندن نیست
زندگی بود و آخرین شِیهه...مادیانِ در انتظارِ تِرن
علیرضا آذر
ولوله در متن شد و واژه به هم ریخت مرا
سطر طنابی شد و از نقطه بیاویخت مرا
در سرم اسبان اصیل از پی ِ هم تاخته اند
تا غزل و خون و دهن، سرخ درآمیخت مرا
بسته ی دستان ِ مرا می کشد انگار کسی
تا که به دورم بکشد پرده ی دیوار کسی
تا بدن ِ پیچکی ام بوسه به دیوار زند
واژه به جوش آمد و شد مژده ی آوار کسی
شعر به یک بیت دلیل اوست که در متن دوید
ماده ی اسبان ِ اصیل، اوست که در متن دوید
هیچ نشد تا که زمین قد ِ قدم هاش شود
ماه ترین دختر ایل اوست که در متن دوید
مشهد و مشعر به لبش، مضربی از خون دهنش
نشئه ی شیراز رسید از وسط پیرهنش
حلقه ی گیسو به کمر چمبره زد تا بکشد
عطر هوس را به تنم، بوی خوش ِ زن به تنش
گام کشید از پی ِ هم گام کشیدم برسم
رد برهنه پایمان، تا که رسیدند به هم
خنده به لب داشت بیا، اخم به ابرو که میا
بیم و امید است به دل، خوف و رجا در قدمم
شاخه ی خشکی است تنم، دست مزن داس بریز
پلک ز هم باز کن و پشت ِ هم الماس بریز
چرخ بزن چرخ بزن، دامن و تن را بتکان
های بکش باز که آب از دهن یاس بریز
داغ ز لب ها بچکان دختر خورشید دهن
آه بکش شعله بزن بر من ِ باروت بدن
گر چه به هر جمله ی تو، نی به نی افروخته ام
حرف بزن حرف بزن حرف بزن حرف بزن
داغ ز لب ها بچکان، شعله به باروت بگیر
شانه بجنبان و برو دوش به تابوت بگیر
تا جسد سوخته ام دست به کاری نزده
سرخ و ملس حرف بزن لهجه ی شاتوت بگید
قافیه تنگ است مرا، آخر دنیای من است
گر چه قشنگ است مرا آخر دنیای من است
آخر ِ دنیای من است، آخر ماجرای من
ماه و پلنگ است مرا، آخر دنیای من است