چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

۳۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۱۷
Zahra Gilani
بین منو تو فاصله ی دیوار چینه...
خاطره ها در ذهنم نقطه چینه .......
از آن همه احساس حال تنها .......
تنها نبودنت را به نامم زده اند ......
دل من تنها نیست ...دل تو هم ...
من به مرزاستان ها مشکوکم.....
مگرمی شود دل را مرز بندی کرد؟
مگر می شود احساس را به زنجیر کشید؟
مگر می شود عشق را به سلیب کشید؟
 من و رسوایی و کوله بار گناه ......
تو و تنهایی و یک کوه درد و عصیان ...
جام را از باده ی احساس لبریز کرده ام ....
من ریخته ام ،نوشیدنش با تو ..........!
راستی ممنون که ناراحتم کردی ..
ممنون که روز تولدم را از یاد بردی ...
ممنون که تلخ می نویسی ...
ممنون که کار را به دخالت دیگران کشانده ای ..
ممنون که باعث شدی جای خالی نبودنت را دیگران پر کنند ..
ممنون که هر وقت هستم دیگران هستن ..
ممنون به خاطر این همه مهربانی ...!!!!
ممنون .
زهرامحدثی(گیلانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۸
Zahra Gilani

می خواهم از تو بنویسم واژه بهم می ریزد ...

بغض اشک می شود و قافیه بهم می ریزد ..

شعر معنی دوباره  می یابد و درد فریاد می شود .....

قلم در دست می چرخد و واژه در باد می شود .....

حال من خوب است و این خوبی را مدیون روز ها می دانم ...

گریه بی معنی شده است و سکوت را فریاد شب ها می دانم ..

هر ان ،هر لحظه به یادت شاد تر می شوم ......

واژه به واژه عاشق تر می شوم .....

مردم نمی دانند تو بهترین شاعر روی زمینی ......

مردم نمی دانند دستت که به قلم می خورد بیت  پروازمیکند روی روحی......

روی روحی که خود را در انقلاب قلب تو محبوس کرده است ......

روح من ساده ترین قصیده ی دنیاست وقتی برایم می نویسی ........

ومن بیت به بیت نام تو را فریاد می زنم ........

نام تویی که نامم را در تنگاتنگ غزل هایت ملموس کرده ای ......

تو غزل بگو ........

نه کار من نیست .......

چگونه عشقت را در شعر معکوس کنم؟

چگونه از تو بنویسم وقتی تو خود عاشق ترین شاعر دنیایی؟

نه کار من نیست ......

احساس در وصف تو در قالب شعر نمی گنجد ...........

زهرا محدثی(گیلانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۳۵
Zahra Gilani

باران می بارد ..

کوچه خالی ...

هوا عطر تو را می دهد ...

قدم می زنم ...

عطرت شدیدتر می شود ...

شاخه گلی در دست..

دفتر شعرت خیس می شود ......

می خوانم ......

بلند ......بلند .......

"تا تو باشی تنها و تنها مخاطب شعر هایم .
من غربت را در هر جایی خارج از آغوش تو تفسیر می کنم...."

بغض می کنم ......

تشخیص اشک از باران به پای تو .......

دستانم یخ کرده ......به دنبالش قلبم...

کور سوی نوری چشمانم را ازار می دهد ......

کیست این مزاحم بی وقت ..........

خیره می شوم که با نگاه تندم  از زندگی برهانمش ....

چه میبینم !!!

تو.......

زهرامحدثی(گیلانی)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۵۵
Zahra Gilani

زیبای من
سیاه اگر چشم تو باشد
سرم که بر زانوان تو باشد
می‌دانم، شب از چشم‌های تو می‌آید
پنهانی به دره‌ها می‌ریزد
بر کوه‌ها و دشت‌ها می‌گسترد
دریایی تاریک، زمین را در خود می‌پوشد.

سیاه اگر چشم تو باشد
روشنای من است.

"لوِیسا بلاگا"

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۴۳
Zahra Gilani

من این راه را هزاران رفته ام ..

اگر مقصد بخششت نبود

به رحمانیتت قسم پا در راه نمی گذاشتم که نمی گذاشتم ..

ای روح دمیده در نوشته هایم ...

ای گرمای قطره قطره ای اشک هایم ...

ای شروع واقعه ،ای تخلص مانوس بیت اخر...

ای کریم ،ای رحیم ،ای رحمان ، ای مالک قلب شکسته ام ......

اشک هایم دست خودم نیست .....تو ببخش..

دل اشوبم دست خودم نیست ..تو ببخش ..

مرا شور بودنت به این ورطه کشاند ...تو ببخش ..

این زندگی کفر است ......خدایا تو ببخش ...

برگ از دل افتاد .....دلم به جاذبه ی خود تکانی نخورد ......خدایا تو ببخش ...

باران روحم تو بودی، باریدی بر کویر دستانم ،دستانم خالیست ...خدایا تو ببخش ...

هزاران بار صدایم کردی ،گوشم را پر کردم از حرف های دیگری.......خدایا تو ببخش
خیره ماندی در چشمانم و من چشم بسته به روی عشق ..........چشم به رویت بستم .......خدایا تو ببخش
مرا ببخش ای مهربان ترینم ........ای عاشق ترینم ...........مرا ببخش .....
قلم به دستانم می لرزد ........باز ببخش ......
خدایا ببخش............
زهرا محدثی(گیلانی)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۴۶
Zahra Gilani

نگو طفلی دل سپرده       یه نفر دلش رو برده

بگو چون عاشقه قلبش       تا به حال از غم نمرده

 

می دونی زندگی سخته       بار حرف زور زیاده

اون کسی برده که قلبش رو       به دست غم نداده

 

نگو طفلکی منم من       من شهامتم زیاده

هیچ کسی هنوز تو دنیا       مثل من که دل نداده

 

مثل پرواز پرنده       توی قلب آسمونا

من دلو به عشق سپردم       توی قلب کهکشونا

 

پر زدم من توی چشمات       با تو من پرواز کردم

من از پایان می ترسیدم و آغاز کردم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۲۴
Zahra Gilani

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی

من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟

یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من

در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم این است که باید پس از این قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم

غ.طریقی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۷
Zahra Gilani

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

آدم بهانه بود برای هبوط عشق

اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

احساس من درون غزل جا نمی‌شود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۴
Zahra Gilani

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سرگشته روی کردابم

تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید

تورا کدام خدا

تو را کدام جهان

تو از کدام ترانه تو از کدام صدف

تو در کدام چمن همره کدام نسیم

تو از کدام سبو

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه

چه کرد با دل من آن نگاه شیرین ، آه

مدام پیش نگاهی ، مدام پیش نگاه

کدام نشاه دمیده از تو در تن من

که ذره ها وجود تو را که می بیند

به رقص می آیند

سرود می خوانند

چه آرزوی محالیست زیستن با تو

مرا همین بگذارند یک سخن با تو

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر

بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند

هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه

که صبر راه درازی ، به مرگ پیوسته ست 

تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو باز است و راه من بسته ست

فریدون مشیری


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۳۲
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani