مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم
یه وقتایی چه خوشحالی ، یه وقتایی دلت تنگه
یکی حرفاتو میفهمه ، یکی انگار از سنگه
چه آسون بهترین میشی ، چه آسون تر یه بیهوده
چرا سردرگمی امروز ، تا بوده همین بوده
واسه دلتنگیایه تو ، یکی با گریه بیداره
یکی چشماشو میبنده ، میره و تنهات میزاره
با اینکه خسته ای شاید ، از این دنیایه پر از سختی
واسه دلتنگیایه تو ، یکی با گریه بیداره
یکی چشماشو میبنده ، میره و تنهات میزاره
با اینکه خسته ای شاید ، از این دنیایه پر از سختی
یه احساسی بهت میگه ، چه بی اندازه خوشبختی
خدایا فقط بدان اگر دستانم در دستانت نباشد ..نابود میشم
خدایا فقط بدان اگر پشتم نباشی ..خرد می شوم ..
خدایا فقط بدان اگر امیدت در دلم نباشد ...هیچ می شوم
خدایا فقط بدان اگر حریم چشمانم را برداری ...فقیر ترین می شوم
خدایا فقط بدان اگر زبانم را به نیکی نچرخانی در دهانم ..پوچ می شوم
خدایا فقط بدان بنده ای این پایین ..در دور ترین نقطه ی جهان
نقطه ای در برابر کهکشان ...حقیر ترین بنده ات .....
جز خودت کسی را ندارد ......
یا الله ...
دریاب مرا ..
زهرامحدثی(گیلانی)
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت
میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت
صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من بی نصیب خواهم رفت
ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت
به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت
اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه هاعن قریب خواهم رفت
زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست
احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست
دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست
باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست
پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست
من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست
دنیا سر جدایی ما شرط بسته اند
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست…