چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

فقط می خوام که حالمو بدونی..

غروب غم انگیز ترین تابلوی دنیا می شود وقتی نقاشش تو باشی ..

وقتی با پای رفتن تو به شب برسد ...

وقتی اخرین بیت شعر ..

منتهی می شود به دلتنگی من !

تو می روی تمام جهان غرق سکوتتند ...

صدایی نیست ..خوب گوش کن!

صدایی می آید !

هیس!!

صدای کیست؟؟!

واژه ها ساکت باشید!

اه ...

صدای بغض من است ..

که می شکند ..

وقتی تو ...رشته های بودن را پنبه میکنی ...

وقتی پا در دام رفتن می گذاری ..

تو می روی تمام جهان می رود ...

تو می روی ...

زهرامحدثی(گیلانی)

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۲
Zahra Gilani

خداوندا اگر باید هنوزم
به راه وصل تو عمری بسوزم
ز مژگان سوزن و با تاری از عشق
به پیکر جامه عشق تو دوزم

بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان

خداوندا به پاکان تو سوگند
اگر که بگسلی بند من از بند
ز خاک من دمد گل های لاله
به هر برگش زند نام تو لبخند

بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان

دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از عالم تن بی خبر کن
من از این پیکر خاکی گذشتم
وجودم را ز نورت پر شرر کن

خداوندا اگر باید هنوزم
که باشد سایه شب ها به روزم
اگر باید چراغی از حقیقت
به راه ظلمت دل برفروزم

بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان

خداوندا من و این شام هجران

دلی دارم از این قاله گریزان
تو را خواهم تو را ای پاک مطلق
که تا در ذات تو حل گردم آسان

بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزان


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۴
Zahra Gilani

قوقولی قو! خروس می‌خواند.
از درونِ نهفتِ خلوتِ ده
از نشیبِ رگی که چون رگِ خشک
در تنِ مردگان دواند خونمی‌تند بر جدارِ سردِ سحر
می‌تراود به هر سویِ هامون.

(نیما یوشیج)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹
Zahra Gilani

بیابان را سراسر مه گرفته است
می‌گوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان
به خانه می‌رسم
گل کو نمی‌داند
مرا ناگاه در درگاه می‌بیند
به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند
خواهد گفت: بیابان را سراسر مه گرفته است ...
با خود فکر می‌کردم که مه
گرهمچنان تا صبح می‌پائید
مردان جسور از خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می‌گشتند.

(احمد شاملو)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۸
Zahra Gilani


شباهنگام، در آن دم که بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم
تو را من چشم در راهم.

(نیما یوشیج)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۵
Zahra Gilani

ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﺯ ﮐﯽ ﻭﻟﯽ ﻗﻄﻌﻦ
ﺑﻪ ﻗﺪﻣﺖ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺗﻤﻠﮑﯽ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ
ﻫﻢ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ ﻭ ﺩﻝ
ﻣﯿﺒﻨﺪﯾﻢ،ﺑﻌﺪﻫﻤﻪ ﯼ ﺗﻼﺵﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺒﺮﯾﻢ ﺗﺎ ﺁﻥ
ﺁﺩﻡ ﺭﺍ " ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ "ﮐﻨﯿﻢ . ﺑﻌﺪﻓﺎﺗﺤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﻢ
ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯾﻢ.ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﺤﺪﻭﺩﻩ ﯼ
ﺣﺮﯾﻢ ﺧﺼﻮﺻﯽ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ،ﺗﻨﮕﺘﺮ
ﻭﺗﻨﮕﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ. ﭼﺮﺍ؟ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﺁﻣﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯿﻢ. ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ
ﺳﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ.ﮐﻢ ﮐﻢ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ
ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ،ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ،ﺗﻤﺎﻡ
ﻭ ﮐﻤﺎﻝ،ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ،ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺿﻌﻔﻬﺎ ﻭ
ﮐﺎﺳﺘﯽ ﻫﺎﯾﺶ .ﺑﻌﺪ ﺗﻼﺵ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ
ﺩﻫﯿﻢ.ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ
ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻥ ﺍﻭ،ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻭﺍﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ
ﻣﺰﺍﺟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺵ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﺭﺍ ﺑﺘﺮﺍﺷﯿﻢ ﻭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ
ﺭﺍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻧﻘﺸﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻤﺎﻥ
ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﺩ
ﺩﺍﺭﺩ.ﺻﺪﻣﻪ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭﯾﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ .ﻭ ﺑﺎ
ﻫﺮ ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺠﺮﻭﺣﺘﺮ ﻭ ﺁﺯﺭﺩﻩﺗﺮ
ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ. ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺑﺎﺩ،ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺻﻔﺎﺗﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ،ﺍﺯ
ﺷﺮﯾﮑﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ،ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺷﺎﻟﻮﺩﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮑﺎﺭﯼ
ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯼ
ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .ﭼﻮﻥ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺧﺼﻠﺖ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪﺷﺨﺼﯿﺖ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ" ﺁﻥِ" ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺍﻭ ﻣﯽﮔﯿﺮﯾﻢ. ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ
ﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﯾﻢ.ﮐﻪ ﺑﻪﺗﻤﻠﮏ ﻧﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﺗﻤﻠﮏ
ﻧﺮﻭﯾﻢ. ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ". ﺗﻮ ﻣﺎﻝ
ﻣﻨﯽ" ﺍﺯﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ
ﻣﯿﺒﺮﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺩﺍﺭﺩ .ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ،ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺪ ﺷﯿﺊ ﺗﻘﻠﯿﻞ
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯾﻢ. ﺣﺎﻻ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻪ ﺷﯿﺌﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﺪﺍﺭﺩ،ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ ﺟﺎﯾﺶ
ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ،ﻣﯿﺮﻭﺩ .ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ
ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﻦ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ
ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺩ.ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ
ﻧﮕﻪﺩﺍﺷﺘﻦ،ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ .ﺭﻫﺎ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﺷﺪ،ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ،ﻧﻪ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ. ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻟﺬﺕِ
ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺭﺍﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ،ﻣﻌﺸﻮﻕ
ﻭﺍﻗﻌﯽ،ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﺑﻌﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ
ﻫﺴﺖ. ﭼﻮﻥﻋﺎﺷﻖ ﻣﻌﺸﻮﻗﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻤﺎﻥ
ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ . ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺳﻬﻢ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻫﻢ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺣﺲ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽﻣﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭﺣﺲ ﻋﺸﻖ ﺭﺍﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺗﻤﻠﮑﻤﺎﻥ. ﻣﺎ ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺳﻨﺪ
ﺑﺰﻧﯿﻢ،ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺳﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ". ﺁﻧﺖ" ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ
ﺭﻣﺎﻥ" ﺟﺎﻥ ﺷﯿﻔﺘﻪ" ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺷﺎﯾﺪ
ﺑﺘﻮﺍﻧﯽﺟﺴﻤﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﮐﻨﯽ،ﺑﺎ ﺭﻭﺡ ﺳﺮﮐﺸﻢ
ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۹
Zahra Gilani

دو واره آسمانه دیل پورابو 

سیه ابرانه جیر مهتاب کورابو

ستاره دانه دانه رو بیگیفته

عجب ایمشب بساط غم جورا بو 

تی واسی مو دامون بوشوم 

افسرده و نالون بوشوم  

جنگل سیاه و سرده 

می آه دیل پور درده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۷
Zahra Gilani


داری باهر قدم دور میشی از دستام
من این حال بدو اصلا نمیخوام
خودت گفتی که از من خیلی دلگیری
میبینم که داری از دست من میری
میبینم که داری از دست من میری
تواین مدت چقدخاطره جم کردیم
شایدیه روزپیش همدیگه برگردیم
ولی فعلارسیدروز جداییمون
ببین خیس شده چشمای دوتاییمون
ببین خیس شده چشمای دوتاییمون
ازاون روزکه دلت سردشدمن امروزوتوخواب دیدم
میگفتم خواب بیربطه چون ازامروزمیترسیدم
از اونکه من میترسیدم سرم اومد چقدساده
دیگه عاشق نمیشم من ولی قلب آزاده!
دیگه عاشق نمیشم من ولی قلب آزاده!
بدون تلخه خیلی تلخه بی تو حتی آب خوردن
زندم اما زندگیمو بی تو غمها بردن
تلخه خیلی تلخه بی تو حتی آب خوردن
زندم اما زندگیمو بی تو غمها بردن
تلخه خیلی تلخه بی تو حتی آب خوردن
زندم اما زندگیمو بی تو غمها بردن
تلخه خیلی تلخه بی تو حتی آب خوردن
زندم اما زندگیمو بی تو غمها بردن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۶
Zahra Gilani

زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است

 

هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است

 

تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند

هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است

 

بیشتر از من طلب کن عشق ! من آماده ام

خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است

 

از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت

دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است

 

عاشقم ، یعنی برای وصف حال و روز من

هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است

 

من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

 

رضا نیکوکار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۰
Zahra Gilani

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود

 

رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود

 

ماه شب چهاردهی که تصاحبت

چون حسرتی به سینه ی صدها پلنگ بود

 

خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود

 

تو: یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من : کشوری که با همه در حال جنگ بود

 

با من هر آنچه از تو بجا ماند نام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند ننگ بود

 

پایین نشسته ام که توبالا نشین شوی

این ماجرا حکایت الاکلنگ بود...

 

رضا نیکوکار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۹
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani