چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم.........

شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۳۲ ق.ظ
زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک میکنی و میبریش

خودکشی مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دست کم هر دو سه شب خوب به فکرش هستم

گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم میزند این مرتبه حتما بپرم !

گاه و بی گاه شقیقه است و تفنگی که منم
قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است ..

قبل رفتن دو سه خط فحش بده داد بکش
هی تکانم بده نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از ته دل آه شوم
طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم

مثل سیگار خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن
هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن و باز
مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین زحمت آوار نکش
نفست باز گرفت این همه سیگار نکش ..

آن به هر لحظه تب دار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم

توله گرگی که در اندیشه ء شریان منی
کاسه خونی جگری سوخته مهمان منی

چشم بادام دهان پسته زبان شیر و شکر
جام معجون مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا مینگرد قافیه را میبازم
بازی منتهی العافیه را میبازم

سیب سیب است تن انگیزه ء هر آه منم
رطب عرش نخیل او قد کوتاه منم

ماده آهوی چمن هوبره ء سینه بلور
قاب قوسین دهن شاپری قلعه ء دور

مظهر جان پلنگم که به ماهی بندم
و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماه بیرون زده از کنگره ء پیرهنم
نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم ؟؟

خنده های نمکینت تب دریاچه ء قم
بغض هایت رقمی سرد تر از قرن اتم

موی بر هم زده ات جنگل انبوه از دود
و دو آتش کده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند
شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسر بچه که راهش به خیابان تو خورد
یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند تو ام آزادم

چشممان خورد به هم , صاعقه زد پلکم سوخت
نیزه ای جمجمه ام را به گلو بند تو دوخت

سرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید
سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخ نی شدم و شعله دواندم به تنت
شعله پوشیدم مشغول پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی دادن بود

پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست
ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس در مشت مرا لاشخوران قاپ زدند
کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چای داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان جنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ء خود پیر ترم
از خر زخمی ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ء ساتورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم
شاید آخر سر پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت
من تو را دووو… دهنه روی دهانم زدو رفت

همه شهر مهیا است مبادا که تو را ..
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را
پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نانجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نرو
برف و کولاک زده را خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم ؟

بی تو پتیاره ء پاییز مرا میشکند
این شب وسوسه انگیز مرا میشکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالی است
گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالی است !

بی تو تقویم پر از جمعه ء بی حوصله هاست
و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیده ام که دگر شک دارم
بعد از این هم به دعا های پدر شک دارم

میپرم , دلهره کافی است , خدایا تو ببخش!
خودکش دست خودم نیست , خدایا تو ببخش

علیرضا آذر
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۰۱
Zahra Gilani

نظرات  (۱)

۰۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۷ تـُــرکــِــ گــَــنـدابـی

ای لبت از هر چه باغ سیب , شیرین بیش تر
کی به پایت می شود افتاد از این بیش تر ؟

ترس دارم عاشقانت مست و مجنون تر شوند...
روبری خانه ات بگذار پرچین بیش تر!

ماه سیری چند!هر شب با وجودت ای پری
موج دریا می رود بالا و پایین بیش تر 

وصف آسانی ست... هر چه خنده هایت کم شوند
شهر پیدا می کند شبگرد غمگین بیش تر

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است
هر شب عیدش ببارد برف سنگین بیش تر 

خواب دیدم (نیستی) تعبیر آمد (می رسی)
هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر!
پاسخ:
سلام ....ممنون .....شعر زیبایی است...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Cute Pink Kaoani