از چشمهای من بخوان، چشمانتظاری چیست ....
دل میسپردم هرکسی از راه میآمد
گاهی خدا را در تهِ هرچیز میدیدم
با خود ملایک را سرِ یک میز میدیدم
حتی برای آب گاهی گریه میکردم
در روضهی ارباب گاهی گریه میکردم
گاهی مرا میکشت گاهی زندهام میکرد
آن روزها راحت خدا شرمندهام میکرد
تا گریه میرفتم اگر گهگاه بد بودم
آنروزها آیینه بودن را بلد بودم
با اینهمه گاهی به مُردن فکر میکردم
به مرگ مثل آب خوردن فکر میکردم
در کوچهی تردید گاهی کفر میگفتم
هرکس که میپرسید گاهی کفر میگفتم
آنروزها در دامِ اهریمن میافتادم
گاهی به فکرِ خودکشیکردن میافتادم
من هیچ راهِ خانه را پیدا نمیکردم
من زنده بودم زندگی اما نمیکردم
چون روزهداری منتظر بر سفرهی افطار
من لحظهها را کُشتم از تکرار از تکرار
من ماندم و تهدید ساعتهای دیواری
من ماندم و حجم تناقضهای تکراری
از چشمهای من بخوان، چشمانتظاری چیست
سردرگمی در راهروهای اداری چیست
من خوب میفهمم هوسهای ریاست را
من میشناسم استرسهای حراست را
میترسم از آشفتگی بر شانهی غمها
میترسم از نامهربانیهای آدمها
از مشقهای ناتمام روزهای عید
میترسم از تردید از تردید از تردید
میترسم از تهدیدهای ناظم و دفتر
میترسم از مردودیِ خرداد و شهریور
سیسالهام اما هنوز از یار میترسم
حلاج هستم بازهم از دار میترسم
از در خیابانها سراپا دودبودن هم
در پاسخ لبخند، اخمآلود بودن هم
از مصلحتهای خدا وقتِ دعا کردن
با دستخالی دردِ عالم را دواکردن
از بیتعارف گفتن یک مشت حرف حق
از حالت این شعر در بیوزنی مطلق
ساقی کجایی که تهِ این استکان تلخ است
ای شعر از من دور شو این داستان تلخ است
تلخی شبیه آنچه میبخشند دشمن را
ای مرده شورِ مرده شورِ شعرگفتن را ...
آرش پور علیزاده