چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

۴۷ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

موج
بی‌قرار و سرکش
در
آغوش ساحل
به خواب می‌رفت !


" محمد غفاری"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۴
Zahra Gilani

دوست من واقعاً دلتنگ توام
واقعاً دلتنگ توام

دوستان بسیاری دارم
که می توانم با ایشان گفتگو کنم
ولی تو
چیز دیگری هستی

تو
آن چنان مرا خوب می شناسی
که بدون این که لب بگشایم
می دانی
که چه می گویم

واقعاً دلتنگ توام
و می خواهم این را
حتماً بدانی
مهم نیست به کجا می روم
و که را می بینم
یا چه می کنم
هرگز
دوستی ای چنین ژرف
که در وجود تو یافته ام را
در دیگری نخواهم یافت ..

 

" سوزان پولیس شوتز "

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۳
Zahra Gilani

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد
نه آبی، نه شرابی
دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود
و تماشای غروب از پنجره نیز
تو با خورشید زندگی می‌کنی
من با ماه
در ما ولی فقط یک عشق زنده است

برای من، دوستی وفادار و ظریف
برای تو دختری سرزنده و شاد
اما من وحشت را در چشمان خاکستری تو می‌بینم
توئی که بیماری‌ام را سبب شده‌ای
دیدارها کوتاه و دیر به دیر

در شعر من فقط صدای توست که میخواند
در شعر تو روح من است که سرگردان است
آتشی برپاست که نه فراموشی
و نه وحشت می‌تواند بر آن چیره شود
و ای کاش می‌دانستی در این لحظه
لب‌های خشک و صورتی رنگت را چقدر دوست دارم ..



" آنا آخماتووا "

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۲
Zahra Gilani

امروز صبح می خواستم دامنی از گل سرخ برایت بیاورم
اما آنقدر گل به دامن ریختم که گره دامن تاب نیاورد و گسست
گره دامن گسست و گلها به همراه باد به پرواز آمدند
و همه در دامن دریا ریختند
و همراه امواج رفتند و دیگر بازنگشتند
فقط امواج را گلگونه کردند
و آتشی در دل دریا انداختند
امشب دامن من هنوز از آن گلهای بامدادی عطرآگین است
اگر می خواهی بوی خوش آن گلها را احساس کنی
سر در دامن من بگذار ....

 

"مارسلین دبور فرانسوی "

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۵۰
Zahra Gilani

من یک مهاجرم
از رویایی به رویایی
گاه از قطب جنوب سر در می‌آورم
گاه از دریای کارائیب .
گاه سفیدم
گاه، سیاه
با زردها چای میخورم
با سرخها چپق میکشم
من در همه جا زندگی میکنم
سرزمین من
به پای غازهای وحشی چسبیده است ...

" رسول یونان "

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۱۳:۴۸
Zahra Gilani

هوا خوبه توهم خوبی منم بهتر شدم انگار

یه صبح دیگه عاشق شو به یاد اولین دیدار

به روت وا میشه چشمایی که با یاد تو میبستم

چه احساسی از این بهتر تو خوابم عاشقت هستم

تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم

تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم

تبت هر صبح با من بود تب گل های داودی

تبی که تازه میفهمم توتنها باعثش بودی

تو خورشیدوقسم دادی فقط با عشق روشنشه

یه کاری با زمین کردی که اینجا جای موندنشه 

جای موندنشه جای موندنشه جای موندنشه

تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم

تو میچرخی به دور من کنارت شعله ور میشم

تو تکراری نمیشی من بهت وابسته تر میشم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۴:۳۴
Zahra Gilani
نخستین بار گفتش کز کجائی
بگفت از دار ملک آشنائی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می گوئی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خامست
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن درین درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوشتر چکار است
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا در غمش می ترسی از کس
بگفت از محنت هجران او بس
بگفتا هیچ هم خوابیت باید
بگفت ار من نباشم نیز شاید
بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی جان شیرین
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
به زر دیدم که با او بر نیایم
چو زرش نیز بر سنگ آزمایم
گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد
فکند الماس را بر سنگ بنیاد
که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل می توان کردن بدو راه
میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید
بدین تدبیر کس را دسترس نیست
که کار تست و کار هیچ کس نیست
به حق حرمت شیرین دلبند
کز این بهتر ندانم خورد سوگند
که با من سر بدین حاجت در آری
چو حاجتمندم این حاجت برآری
جوابش داد مرد آهنین چنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ
به شرط آنکه خدمت کرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم
دل خسرو رضای من بجوید
به ترک شکر شیرین بگوید
چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد
دگر ره گفت ازین شرطم چه باکست
که سنگ است آنچه فرمودم نه خاکست
اگر خاکست چون شاید بریدن
و گر برد کجا شاید کشیدن
به گرمی گفت کاری شرط کردم
و گر زین شرط برگردم نه مردم
میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دست برد خویش بنمای
چو بشنید این سخن فرهاد بی دل
نشان کوه جست از شاه عادل
به کوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بی ستونش
به حکم آنکه سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشکارا
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش
بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد
نخست آزرم آن کرسی نگهداشت
بر او تمثال های نغز بنگاشت
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ
پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز
بر آن صورت شنیدی کز جوانی
جوانمردی چه کرد از مهربانی
وزان دنبه که آمد پیه پرورد
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد
اگرچه دنبه بر گرگان تله بست
به دنیه شیر مردی زان تله رست
چو پیه از دنیه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه می گدازی
مکن کین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبه ای دلگیر دارد
چو برنج طالعت نآمد ذنب دار
ز پس رفتن چرا باید ذنب وار
نظامی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۴:۲۸
Zahra Gilani

منو جون پناه خودت کن برو

بزار پای این آرزوم وایستم

به هرکی بهم گفت ازت رد شده

قسم میخورم من خودم خواستم

منو جون پناه خودت کن برو

من از زخم هایی که خوردم پرم

تو باید از این پله بالا بری ، توبالا نری من زمین میخورم

درست لحظه ای که تو باید بری،اسیر یه احساس مبهم شدیم

ببین بعد یک عمر پرپر زدن،چه جای بدی عاشق هم شدیم

برای تو مردن شده آرزوم

یه حقی که من دارم از زندگی

نگاه کن تو این برزخ لعنتی

چه مرگی طلب کارم از زندگی

به هرجا رسیدم به عشق تو بود

کنار تو هرچی بگی داشتم

ببین پای تاوان عشقم به تو

عجب حسرتی تو دلم کاشتم

اگه فکر احساسمونی برو ، اگه عاشق هردومونی برو

تو این نقطه از زندگی مرگ هم ، نمیتونه از من بگیره تورو

ترانه سرا : روزبه بمانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۴:۱۷
Zahra Gilani

زندگی خوب است اگر خوب ببینی .........

شیرین است اگر شیرینی اش را زیر زبانت احساس کنی ........

گرم است اگر گرمایش را لمس کنی .........

عدل هم دارد .......قاضی هم دارد ........

عادل و قاضی صدور حکم را واگذار نمی کند به بندگانش ........

می نویسد بر ابران آسمان "تنها خدای عالم منم" و منم و من .......

"مرا بخوانید تا اجابتتان کنم" .........

خدا را احساس کن ......

او تو را می خواند .........

او تو را می خواهد .......

زهرامحدثی(گیلانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۳ ، ۱۴:۰۹
Zahra Gilani

ببین از کجا میام که هنوز مسافرم

که هنوز نیومده هوایی شدم برم


به چی دل بستم که از همه دل کندم

که به دنیا و غم دنیا میخندم

کاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرم

پیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرم


کاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرم

پیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرم

رو سیاهم که هنوز از تو خیلی دورم

مهربونی با من اما انگار کورم

اگه دورم از تو تو به من نزدیکی

دلمو میبینی حتی تو تاریکی

چی میشه یه بار دیگه باز بیام پا بوست

که میخوام غرق بشم توی اقیانوست


چی میشه یه بار دیگه باز بیام پا بوست

که میخوام غرق بشم توی اقیانوست

کاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرم

پیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرم

کاشکی بازم تو حرم با کفترات بپرم

پیش تو پر بگیرم ازت خبر بگیرم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۳ ، ۰۰:۴۶
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani