چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

シآیا خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا برای بنده اش کافی نیست! ؟؟؟シ

چـکــاوکــــ

زهرا محدثی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی معماری
دانشگاه گیلان
کلیه ی پروژه ها و پژوهش های معماری پذیرفته می شود.

۶۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

شب‌ها می شود ازکناررودخانه به آغوش توآمد
می شود کناررودخانه را بوسید
آغوش تو را جاری کرد
می شود حتی آنقدر درون آغوش تو ماند
تا رودخانه ای جاری شود
شب‌ها می شود یک گره کور روی گردن خود زد
ودرون رودخانه افتاد
اما وقتی که افتادی تازه خواهی فهمید که آغوش توبوده
شب‌ها می شود ازکافه تا خانه را سوارقایقی شد
که روی آغوش تو روان است
وآنقدر خیس شوی که رودخانه را هم حتی خیس کنی
شب‌ها می شود
درون جریان تو پنهان شد
حتی اگر رودخانه ای خشک باشی

 

مارک استرند

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۷
Zahra Gilani
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه ی شیراز از پیک راهت بس
دگر زمنزل جانان سفرمکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
بصدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش
که اینقدر زجهان کسب و مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
که شیشه ی می صاف و بت چو ماهت بس
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
وگر کمین گشاید غمی زکشور دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
هوای مسکن ما لوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفر کرده عذر خواهت بس
بنعمت دگران خو مکن که در دوجهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
بهیچ ورد دیگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیمه شب و ورد صبحگاهت بس
(حافظ همه چیز رو تموم کرد با این فال...جوابمو گرفتم حضرت حافظ)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۸
Zahra Gilani

بگذار تصویر کن حالم را

مشابه قاصدکی در دست باد

یا تکه برفی بر قله ی کوه

یا دختری تنها مانده در اولین روز مدرسه

مشابه دفتری که سیاه شده به نام الف ..ب ..پ

مشابه مدادی که خراشیده شد برای دل دخترک

یا که غروبی سرخ ..به انتظار موعود ..

حال من ...حال و هوای گیلان را مشبه می کند ..

گهی بیقرار آفتاب ...کمی ابری ....بیشی بارانی..

حال من حال گندمزارهای بی مترسک مانده ...

حال من !

حال توست !

به دلت رجوع کن!

مرا می یابی ...

زهرامحدثی(گیلانی)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۵۳
Zahra Gilani

نگرانم مثل بارانی که می کوبدخود را به شیشه ..

نگرانم می کوبم خود را به فکرو خیالاتی موهوم ..

و هیچ نمی دانم کجایی !

شاید باید سراغت را از باد بگیرم!

شاید از دریا !

نمی دانم به کدامین یار سپردی دلت را

نمی دانم از کی بگیرم سراغت را !!

نمی دانم!

زهرامحدثی(گیلانی)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۲
Zahra Gilani

من همان دست بسته ی شعر

همان دل خسته ی روزگار

همان عبور بی مرور خیابان های دل شکسته

من همانم ..

رنگ و بوی نوشته هایم

حال و هوای درد دارند

می دانم..

اما ...

زندگی همان است که بود!

زهرامحدثی(گیلانی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۲
Zahra Gilani

درخیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه ،از خیابانی که نیست..

می نشینی روبه رویم خستگی در می کنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست..

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟

باز می خندم که خیلی...! گرچه می دانی که نیست..

شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند..

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست ...

چشم می دوزم به چشمت ،می شود آیا کمی

دستانم را بگیری بین دستانی که نیست ؟

وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو..

پیش پایت اشکی می ریزم در ایوانی که نیست ..

می روی و خانه لبریز از نبودن می شود ..

باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست ...






۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۸
Zahra Gilani

لبخند مرا بس بود آغوش لهم می کرد

آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم می کرد

آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود

در سیر مرا کشتن این پرده اول بود

هرکس غم خود را داشت هر کس سر کارش ماند

من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند

یا کنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست

دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست

ای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کو

دریاچه ی آرامم کوه هیجانم کو

بر آینه ی خانه جای کف دستم نیست

آن پنجره ای را که با توپ شکستم نیست

پشتم به پدر گرم و دنیا خود مادر بود

تنها خطر ممکن اطراف سماور بود

از معرکه ها دور و در مهلکه ها ایمن

یک ذهن هزار آیا از چیستی آبستن

یک هستی سردستی در بود و عدم بودم

گور پدر دنیا مشغول خودم بودم

هر طور دلم میخواست آینده جلو می رفت

هر شعبده ای دستش رو میشد و لو می رفت

صد مرتبه می کشتند یک بار نمی مردم

حالم که به هم میریخت جز حرص نمی خوردم

آینده ی خیلی دور ماضیِ بعیدی بود

پشت در آرامش طوفان شدیدی بود

آن خاطره های خشک در متن عطش مانده

آن نیمه ی پر رنگم در کودکیش مانده

اما من امروزی کابوس پر از خواب است

تکلیف شب و روزم با دکتر اعصاب است

نفرین کدام احساس خون کرد جهانم را

با جهد چه جادویی بستند دهانم را

من مرد شدم وقتی زن از بدنش سر رفت

وقتی دو بغل مهتاب از پیرهنش سر رفت

اندازه اندوهم اندازه دفتر نیست

شرح دو جهان خواهش در شعر مبسر نیست

یک چشم پر از اشک و چشم دگرم خون است

وضعیت امروزم آینده ی مجنون است

سر باز نکن ای اشک از جاذبه دوری کن

ای بغض پر از عصیان این بار صبوری کن

من اشک نخواهم ریخت این بغض خدادادی ست

عادت به خودم دارم افسردگی م عادی ست

پس عشق به حرف آمد ساعت دهنش را بست

تقویم به دست خویش بند کفنش را بست

او مرده ی کشتن بود ابزار فراهم کرد

حوای هزاران سیب قصد منِ آدم کرد

لبخند مرا بس بود آغوش لهم می کرد

آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم می کرد

آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود

در سیر مرا کشتن این پرده اول بود

تنها سر من بین این ولوله پایین است

با من همه غمگینند تا طالع من این است

در پیچ و خم گله یک بار تو را دبدم

بین دو خیابان گرگ هی چشم چرانیدم

محض دو قدم با تو از مدرسه در رفتم

چشمت به عروسک بود تا جیب پدر رفتم

این خاصیت عشق است باید بلدت باشم

سخت است ولی باید در جذر و مدت باشم

هر چند که بی لنگر هر چند که بی فانوس

حکم آنچه تو فرمایی ای خانوم اقیانوس

کشتی و گذر کردی دستان دعا پشتت

بر گود گلویم ماند جا پای هر انگشتت

از قافله جا ماندم تا همقدمت باشم

تا در طبق تقسیم راضی به کمت باشم

آفت که به جانم زد کشتم همه گندم شد

سهم کم من از سیب نان شب مردم شد

ای بر پدرت دنیا آهسته چه ها کردی

بین من و دیروزم مغلوبه به پا کردی

حالا پدرم غمگین مادر که خود آزار است

تنهایی بی رحمم زیر سر خودکار است

هر شعر که چاقیدم از وزن خودم کم شد

از خانه به ویرانه از خانه به ویرانه

از خانه به ویرانه تکرارسلوکم شد

زیر قدمت بانو دل ریخته ام برگرد

از طاق هزاران ماه آویخته ام برگرد

هرچیز بجز اسمت از حافظه ام تف شد

تا حال مرا دیدند سیگار تعارف شد

گیجی نخ اول خون سرفه ی آخر شد

خودکار غزل رو کرد لب زهر مکرر شد

گیجی نخ دوم بستر به زبان امد

هر بالش هرجایی یک دسته کبوتر شد

گیجی نخ سوم دل شور برش می داشت

کوتاهی هر سیگار با عمر برابر شد

گیجی نخ بعدی در آینه چین افتاد

روحی که کنارم بود هذیان مصور شد

در ثانیه ای مجبور نبض از تک و تا افتاد

اینگونه مقدر بود اینگونه مقرر شد

ما حاصل من با توست قانون ضمیر این است

دنیای شکستن هاست ما جمع مکسر شد

سیگار پس از سیگار کبریت پس از کبریت

روح از ریه ام دل کند در متن شناور شد

فرقی که نخواهد کرد در مردن من

تنها با آن گره ابرو مردن علنی تر شد

یک گام دگر مانده در معرض تابوتم

کبریت بکش بانو من بشکه باروتم

هر کس غم خود را داشت هر کس سر کارش ماند

من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند

چیزی که شکستم داد خمیازه ی مردم بود

ای اطلس خواب آلود این پرده دوم بود

هر چند تو تا بودی خون ریختنی تر بود

از خواهر مغمومم سیگار تنی تر بود

هر چند تو تا بودی هر روز جهنم بود

این جنگ ملال آور بر عشق مقدم بود

هر چند تو تا بودی ساعت خفقان بود و

حیرت به زبان بود و دستم به دهان بود و

چشمم به جهان بود و بختک به شبم آمد

روزم سرطان بود و جانم به لبم آمد

هر چند تو تا بودی دل در قدحش غم داشت

خوب است که برگشتی این شعر جنون کم داشت

ای پیکر آتش زن بر پیکره ی مردان

ای سقف مخدرها جادوی روانگردان

ای منظره ی دوزخ در آینه ای مخدوش

آغاز تباهی ها در عاقبت آغوش

ای گاف گناه ای عشق بانوی بنی عصیان

ای گندم قبل از کِشت ای کودکی شیطان

ای دردسر کشدار ای حادثه ی ممتد

ای فاجعه ی حتمی قطعیت صد در صد

ای پیچ و خم مایوس دالان دو سر بسته

بیچارگی سیگار در مسلخ هر بسته

ای آیه ی تنهایی ای سوره مایوسم

هر قدر خدا باشی من دست نمی بوسم

ای عشق پدر نامرد سر سلسله ی اوباش

این دم دم آخر را اینبار به حرفم باش

دندان به جگر بگذار یک گام دگر باقی ست

این ظرف هلاهل را یک جام دگر باقی ست

دندان به جگربگذار ته مانده ی من مانده

از مثنوی بودن یک بیت دهن مانده

دنیا کمکم کرده است از جمع کمم کرده است

بی حاصل و بی مقدار یک صفر پس از اعشار

یک هیچ عذاب آور آینده ی خواب آور

لیوان پر از خالی دلخوش به خوش اقبالی

راضی به اگر، شاید، هر چیز که پیش آید

سرگرم سرابی دور در جبر جهان مجبور

لبخندی اگر پیداست از عقده گشایی هاست

ما هر دو پر از دردیم صدبار غلط کردیم

ما هر دو خطاکاریم سرگیجه ی تکراریم

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه

دلداده و دلگیرم حیف است نمی میرم

ای مادر دلتنگم دلبازترین تابوت

دروازه ی از ناسوت تا شعشعه ی لاهوت

بعد از تو کسی آمد اشکی به میان انداخت

آن خانم اقیانوس کابوس به جان انداخت

ای پیچ و خم کارون تا بند کمربندت

آبستن از طغیان الوند و دماوندت

جانم به  دو دست توست آماده اعجازم

باید من و شعرم را در آب بیاندازم

دردی که به دوشم ماند از کوه سبک تر نیست

این پرده ی آخر بود اما غم آخر نیست

دستان دلم بالاست تسلیم دو خط شعرم

هر آنچه که بودم هیچ، اینبار فقط شعرم

علیرضا آذر

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۹
Zahra Gilani

ای پیچ و خم مایوس
دالان دوسربسته
بیچارگی سیگار
در مسلخ هر بسته
ای آیه ی تنهایی
ای سوره ی مایوسم
هرقدر خداباشی
من دست نمی بوسم
ای عشق پدر نامرد
سرسلسله ی اوباش
این دم ،دم آخر را
این بار به حرفم باش
دندان به جگر بگذار
یک گام دگر باقی است
این ظرف حلاحل را
یک جام دگر باقی است
دندان به جگر بگذار
ته مانده ی من مانده
از مثنوی بودن
یک بیت دهن مانده
دنیا کمکم کرده است
از جمع کمم کرده است
بی حاصل و بی مقدار
یک صفر پس از اعشار
یک هیچ عذاب آور
آینده ی خواب آور
لیوان پر از خالی
دلخوش به خوش اقبالی
راضی به اگر ...شاید
هرچیز که پیش آید
سرگرم سرابی دور
درجبر جهان مجبور
لبخندی اگر پیداست
از عقده گشایی هاست
علیرضا اذر



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۵۱
Zahra Gilani
با چی خالی کنم هر شب
یه بغضی قد یه کوهو
شبایی که بغل گردم یه قابل عکس بی روحو
کجایی که ببینی من چه دردی می کشم بی تو
چه زجری می کشم وقتی می بینم جای خالیتو
تو رفتی
خاطرات تو رفیق اشک چشمامم
در و دیوار این خونه غریبی می کنن با من
یه دریا بودی و
چشمم حریف بغض دریا نیست
تو اون قدر دور رفتی که ازت یک قطره پیدا نیست
کجایی که ببینی من چقدردلخسته و تنهام
ببینی زندگی بی تو داره جون می ده رو دستام
کجایی؟!
که ببینی من چقدر دلخسته و تنهام
ببینی زندگی بی تو داره جون می ده رو دستام
با داغ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن
دلم می گیره از تقدیر......

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۲۷
Zahra Gilani

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست  هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست 

 

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ

در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

با شعر حق انتخاب کمترى دارى

آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است

هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست

هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند

از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد

دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم

من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها

بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست


مهدی فرجی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۲۴
Zahra Gilani
Cute Pink Kaoani